مقدمه
بسیاری از تحقیقات نشان دادهاند رفتار دوستانهی زنان اجتماعاً بسیار بیشتر از رفتار دوستانهای که توسط مردان انجام شود، به عنوان یک رفتار جنسی[1] تلقی میشود. به همین دلیل در مقاله ی کلیشهها، عقاید قالبی و ساز و کار آزار; چگونه یک وضعیت نابرابر به مدد ساختن بستر اجتماعی آزار میآید؟ ما به این موضوع می پردازیم:
پژوهشهایی که اولینشان در اواخر دهه 80 و آغاز دهه 90 میلادی انجام گرفت- به خوبی نشان میدادند که چنین برداشتهای غلطی که از رفتارهای حتی مودبانه و دوستانهی زنان میشود، در موارد زیادی حتی زمینهساز تجاوز شدهاند. وضعیتی که گزک دست بسیاری از افراد و حتی تحلیلگران میداد تا بسیاری از مواقع به نکوهش قربانی بپردازند. شرایطی که احتمالاً برای بسیاری از ما چندان هم ناآشنا نباشد. در این یادداشت به سه موضوع میپردازیم:
1- نقش کلیشهی اغواگریِ زن در ایجاد بسترِ اجتماعی برای وقوع آزار و البته رخدادهای پس از آن.
2- بررسی این موضوع که چهطور چنین کلیشهای حتی کسانی که به وجود آن آگاهند را هم در تحلیل نهایتاً به نکوهش قربانی وادار میکند. و نهایتاً با توجه به این دو موضوع
– بستر اجتماعی آزار چه طور با توجه به مفهوم کلیشه های جنسیتی، به وجود میآید؟
یک روایت
مهرناز سوپروایزر یکی از بخشهای یک بیمارستان است. او زنی میانسال، مجرد، با قیافهای جاافتاده و همیشه در حال لبخند زدن است.
تعریف همهی دوستانش از او این است که در خستهترین حالتش هم سر و وضع مرتبی دارد و با همه به خوبی برخورد میکند. سهراب یکی از رزیدنتهای مشغول در آن بخش است و تقریباً شیفتهایش با مهرناز هماهنگ است. از همین رو رابطهی خوبی با هم دارند و مثل بسیاری دیگر از همکارانش معتقد است که مکالمات اول شیفتش با مهرناز، انرژی تمام شیفت کاریاش را تأمین میکند. با گذشت زمان، سهراب به تدریج سعی میکند به مهرناز نزدیک و نزدیکتر شود و به طور مداوم از او میخواهد تا با او قرار بگذارد. تا جایی که حتی چند بار او را در وضعیتهایی تحت فشار و عمل انجام شده برای بیرون رفتن و قرار گذاشتن قرار داده است.
تأمل پیرامون روایت
بیایید با هم یک بار دیگر روایت بالا را بخوانیم.
اگر از شما بپرسند که به نظر شما دلیل رفتار سهراب چه بود؟ و چه چیزی باعث میشد که سهراب بر رفتارش مصر باشد چیست؟ بیایید با خودمان صادق باشیم. بسیاری از ما احتمال دارد دست کم گوشهای از ذهنمان به این فکر کرده باشیم که رفتار دوستانهی همیشگی مهناز برای سهراب این تلقی غلط را ایجاد کرده است که میتواند رابطهای را شکل دهد، یا بالاتر از آن، احتمالاً علاقهای وجود دارد. سوال دیگر این است که آیا آزار رخ داده است؟ احتمالاً بسیاری از ما با توجه به رفتار سهراب و تحت فشار قرار دادن مهرناز برای عملی که به نظر میرسد میلی به آن ندارد بگوییم بله. عدهای از ما هم ممکن است بگوییم خیر. اتفاقی که آزار باشد نیفتاده. جالب است بدانید سناریوهای مشابهی چند دهه است که از خلال پژوهشهای مختلف در سرتاسر دنیا مورد استفاده قرار گرفته است تا نظر شرکتکنندگان دانسته شود.
در یک فراخوان ساده که توسط ما انجام شد، از میان 15 نفر زن و 12 نفر مرد ایرانی طبقه متوسط و با تحصیلات متفاوت و پیشینههای متفرق، 4 زن و 2 مرد معتقد بودند که دلیل رفتار سهراب و اصرارش بر تکرار پیشنهادش –علی رغم میل مهرناز- چیزی جز رفتار مهرناز –که از نظر آنها اشتباه بوده است، هست. همچنین تنها 7 زن و 4 مرد معتقد بودند که آزار رخ داده است[2]. جالب است بدانید که تا دههی 90 م. هم بسیاری از پژوهشها و تحلیلها چنین سناریویی را مبتنی بر آزار تلقی نمیکردند. در توضیح چنین وضعیتهایی توضیح غالب این بود که رفتارهای اجتماعی-جنسی غیرآزاردهنده عموماً در سازمانها و میان همکاران اتفاق میافتند. این دقیقاً وضعیتی است که نشان میدهد بسیاری از تحلیلها و حتی مقالات علمی و پژوهشی در حوزهی علوم انسانی نیز، تا همین چند دهه پیش کاملاً نگاهی کالایی- شیء شده به زن داشتند. گویا زن ابژهی میل مردانه باشد؛ نهایتاً آنچه در آن عاملیت دارد اغواست.
پیرامون کلیشهها یا زن نازِ اغواگر، مرد خشن منبعِ نیاز
برای آنکه بیشتر این موضوع برایمان روشن شود، لازم است تا به برخی عقاید قالبی[3] پیرامون زنانگی بپردازیم.
اما پیش از آن لازم است تا بدانیم اساسا عقاید قالبی چه هستند. عقاید قالبی، مجموعهای از بازنماییهای اجتماعی در قالب رفتارهای و عقاید ایدئولوژیک هستند که یک موضوع را در نظر افراد جامعه دارای ابعاد و تعاریف خاص میدانند. این تصورات، وضعیتهایی اجتماعاً تعریف شده هستند که بر اثر ارزشها و هنجارهایی که در جریان اجتماعی شدن برایمان بدیهی مینمایند، در ذهنمان سفت و سخت شده اند. آنچنان که هر چیزی بر خلافشان انگار که تغییری در قوانین طبیعت باشد. تصوراتی بدون انعطاف که در ذهنمان جای گرفتهاند و ریشهی رفتارهایمان میشوند. عقاید قالبی ناظر بر جنسیت، در واقع آن وجهی از هنجارهای اجتماعی را بازنمایی میکنند که موجب میشوند تا رفتارهای پرتکرار ما مبتنی بر کلیشههای جنسیتی شکل بگیرند. منظور از کلیشه چیزی است که از فرط تکرار، از معنا بیفتد اما همچنان تکرار شود.
در واقع کسی دیگر به معنای آن فکر نکند، بلکه تکرارش کند. کلیشههای جنسیتی نیز چنیند. کلیشهی زن اغواگر هم از این دست است و بر این عقیدهی غالبی استوار است که زنان باید خوش برخورد و خوش مصاحبت باشند، طناز و دلربا باشند و در هر موقعیتی فراموش نکنند که وظیفهی اصلیشان چیست: در خدمت مردانگی بودن. این گزاره یک روی خشن هم دارد: زنی که مرد را گول میزند. چرا که آن کفهی دیگر ماجرا، مردی است که باید فعال باشد و جایی برای رفع خستگی میخواهد. در ضمن گویا که منبعی لایزال از میل جنسی است که هیچ کنترلی هم بر آن ندارد. در چنین نگاهی مردان در برابر میل جنسیشان ضعیف انگاشته میشوند و زنان در برابر میل مردان به برقراری ارتباط. نهایتاً گرچه تصور این است که این زن است که باید در برابر میل مردانه گردن خم کند، اما ماجرا این است که هر دو گروه در برابر میل ساختار، در یک چیز مشترکند: در فرودستی.
روانشناسان اجتماعیِ فمینیست بر این اعتقادند که گروههای فرادست برای گروههای فرودستشان از مجراهای مختلف تولید وضعیتهایی میکنند که اگرنه بگوییم کلیشهسازند، لااقل به کلیشهها دامن میزنند و یا رویهی جدیدی از آنها را میسازند. کلیشههای جنسیتی به این معنا هستند که از خُرد تا کلان روابط اجتماعی را بر اساس دوگانهی زن/ مرد و آنچه به این دو نسبت میدهند سر و سامان می دهند. در واقع نقشهای جنسیتی را تثبیت میکنند و جامعهی انسانی را در وضعیتی دوگانه قرار میدهند که گویا قرار نیست جز آن متصور شویم. وضعیتی که آنقدر بر اثر تکرار و درونیشدن قرار است بدیهی جلوه کند که حتی تناقضهایش هم تولید سوال نمیکند. اینکه چرا زنی که فاقد توانایی برای انجام کاری تصور میشود میتواند مردی را که جلوهی تامِ عقلانیت فرض میشود گول بزند؟ اما چنانچه زن با ناپسندی و گناه و مرد با هر آنچه متضاد آن است در یک وضعیت دوگانه تعریف میشود، پس قرار نیست این تناقض خیال کسی را بر هم بزند.
بستر اجتماعی وقوع آزار
بیایید از مباحث نظری عبور کنیم و به بحث اصلیمان بازگردیم. گفتیم که در طول تاریخ زنانگی و زن بودن در وضعیتی منفعل نسبت به مردانگی و مرد بودن تعریف شده است. چنین وضعیتی تولید انقیاد کرده است. انقیاد در لغت یعنی گردن نهادن، مطیع شدن و به فرمانبرداری در آمدن. در واقع تمام بحث بر سر این است که ساز و کار نابرابر جنسیتی، کلیشههایی را ایجاد میکند که نهایتاً موجبات گردن نهادن زنان به فرودستیشان را به وجود میآورد. این کار به مدد کلیشهها و عقاید قالبی صورت میپذیرد. و اگر فردی از آنها پا فراتر بگذارد، نهایتاً این فرودست است که تنبیه میشود. در واقع یک بسترِ آزارگر به وجود میآید که نه تنها خودش به اَشکال مختلف تولید آزار میکند، بلکه حتی صورت های جدید یا شدید آزار را نیز حمایت میکند. سوال اینجاست که چرا ساز و کار اجتماعی از آزارگر حمایت میکند؟ پاسخ بدوی و سادهاش شاید این باشد که: چون در نهایت امر قرابت بیشتری با آزارگر احساس میکند تا آزاردیده. در واقع آزارگر خودش جزیی از آن ساز و کار است اما آزاردیدهای که لب به سخن گفتن گشوده باشد نه. او تهدیدی است برای ساختاری که آجر به آجرش را با نابرابری و ستم بنا کرده.
پاسخ به یک پرسش
ممکن است برای بسیاری از ما این سوال پیش آید که چرا علی رغم رخ دادن آزار و حتی تجاوز، در جامعهای مردسالار، عملاً چنین وضعیتی انکار میشود؟
در پاسخ باید گفت که به نظر میرسد که ساز و کار مردانه بیش و پیش از هر چیز در پی پوشاندن هر آن چیزی است که در تملک دارد. زن و هر آن چیزی که مربوط به آن است، بدواً برای ساختار مردان، چیزی تحت مالکیت محسوب میشود. چیزی که میخواهد از آن حراست کند و در پرده پنهانش کند. حتی آسیبهایش را. از دیگر سو، ستم بر زنان، یکی از شروط بقای ساز و کار مردانه تلقی میشود. ستمی که فرهنگِ آزار و بسترِ تجاوز را به خوبی میتواند برای بسیاری از اعضای جامعه توجیه پذیر کند. برای همین هم هست که در هنگام وقوع آزار، کمترین همدلی با آزاردیده از جانب ساختار صورت میپذیرد. حتی در جوامعی که وقوع آزارها به رسمیت شناخته میشوند میبینیم که نهایتاً این آزاردیده است که مقصر شناخته شده. نه فثط در برچسبهایی که به او زده میشود یا آزارهای بعدی که میبیند، بلکه در این مورد که شاهدیم در برخی جوامع تنها کلاسهای آموزشی برای گروههایی که بیشتر در معرض آزار واقع شدهاند گذاشته میشود.
این وضعیت تولید این انگاره را در جامعه میکند که برای مثال اگر زنی مورد آزار واقع شد، پس حتماً به اندازهی کافی آگاهی نداشته یا پیشگیریهای لازم را نکرده است.
جمع بندی
دیدیم که عقاید قالبی و کلیشههای جنسیتی، چه طور میتوانند به رفتار ما جهت دهند و حتی چه طور تا همین چندی پیش بسیاری از تحلیلهای آکادمیک در رابطه با آزارهای جنسی متأثر از همین عقاید قالبی و کلیشههای جنسیتی بودند.
تصوراتی که به ما آموختهاند که احتمالاً فردی که آزار دیده است (که اگر کودک، زن یا از گروههایی نباشد که خود را با جنسیتی غیر از زن یا مرد هویتیابی میکنند، لااقل در واجد قدرت کمتر بودن با آنها مشترک است)، مقصر است. بسیاری از افراد در تحلیل رخداد مبتنی بر آزار، اگرچه که به وقوع آن و دلایلش آگاهند، بر اثر بدیهی نمودن همین تصورات در ذهنشان، نهایتاً تصویری به دستمان میدهند که فرق چندانی با قربانی نکوهی نمیکند. تصویری سرشار از اماها و اگرها که به ما میگوید احتمالاً خود قربانی هم در وقوع آزار بیتقصیر نبوده است. لااقلش این است که با خودمان فکر میکنیم شاید لازم بوده تا قربانی با توجه به حجم وسیع اطلاعرسانیها، آگاهی یا حضور ذهن بیشتری نسبت به امکان وقوع آزار داشت. همهی اینها بخشی از قربانی نکوهی و البته افتادن میان چرخ دندههای ساختاری است که ستم بر گروههای فرودست در آن، ضامن بقا و موجودیتش محسوب میشود:
ساختار مرد سالار. شاید بد نباشد از این به بعد، هر بار خواستیم رفتاری کنیم یا از کنار رخدادی به سادگی عبور کنیم، با خودمان بپرسیم آیا آزاری رخ داده است؟ چرا فکر میکنیم این وضعیت آزار هست/ نیست؟ و نهایتاً همیشه با خودمان تکرار کنیم که محکوم کردن قربانی به معنای بقای سیستمی است که آزار برایش مانند یک سلاح عمل میکند.
هیئت نویسندگان آکادمی چراغ
[1] منظور رفتاری است که دال بر کشش و جذب دیگری به خود باشد.
[2] با توجه به تعداد کم، نمیتوان به این تعداد تکیهی آماری کرد. بلکه این تنها مشتی است نمونهی خروار و بخشی از یک تحقیق بزرگتر.
[3] stereotypes
در مقاله ی تبعیض سنی که در سایت آکادمی چراغ می توانید آن را مطالعه نمایید به بررسی رفتارهای تحقیرآمیز و توهینآمیز و تبعیض در دستمزد، ترفیع، آموزش، مزایا، شرایط استخدام، اخراج، تعیین و تکلیف برای زنان خیلی جوان و پیر پرداخته ایم.