در این مطلب به موضوع استعاره تجاوز در جنگ و ماهیت مردسالار نظامیگری تهاجمی می پردازیم:
تصاویر حمله روسیه تحت حاکمیت استبدادی پوتین به اوکراین دردناک و تکاندهندهاند. این شیوه از نظامیگری نه تنها حاصل خواستهای توسعهطلبانهی تهاجمی روسیه نسبت به اوکراین و برخی مناطق دیگر در همسایگی روسیه است؛ بلکه این تهاجم نظامی که با استعاره «تجاوز» از آن یاد میشود، به شکل واقعی نیز نمایانگر نوعی نظامیگری مردسالار است. به طور کلی در طول تاریخ بشر نظامیگری یک رویکرد مردسالار بوده است.
چنبن مسالهای به این معنا نیست که زنان قابلیت خشونتورزی در جنگها را ندارند؛ بلکه به این معناست که شکل امروز نظامیگری در دنیا غالبا با مردسالاری پیوند خورده است. از همین رو فرهنگ تجاوز و خود خشونت جنسی به عنوان یک استراتژی جنگی مورد استفاده تمام کشورهایی است که از منظر نظامیگری هم به یک روش نظامیگری تهاجمی پایبندند. در این یادداشت تلاش میکنم توضیح بدهم چرا مردسالاری و نظامیگری با هم پیوند دارند؟ چرا سربازخانهها تبدیل به کارخانههای تولید مرد خشن برای جنگ هستند و چرا زنان به طور سیستماتیک از حضور در نهادهای نظامی حذف میشوند؟
مردسالاری و نظامیگری دو ساختار همخانواده
نظامیگری در جهان معاصر بر اساس نظمی شکل گرفته که در آن جنسیت دوگانه و براساس انگارههای مردسالار و بسیار صلب است.
زنان معمولاً از ورود به نقشهای جدی در ارتشهای جهان باز داشته میشوند. ضمن اینکه هر چه رویکرد کشورها سنتیتر و مردسالارتر باشد، بیشتر از ورود زنان به ارتش در آنها جلوگیری میشود. به شکلی که تصویر «جنگنده» ارتشها و نظامیها در اذهان عمومی جهان یک تصویر به غایت مردانه است. به غایت مردانه خصوصاً از این جهت که تصویر ارائه شده از این مردان مطلقا تصویری همانجنسیتی از مردان است. بهعنوان مثال مردان ترنس و بهطور کلی افراد ترنس به شکل جدی از حضور در ارتش و نهادهای نظامی بسیاری از کشورها منع میشوند. این مساله حامل یک رابطه مشخص تاریخی با مساله نظامیگری و شکل گیری نظامیگری در بسترهای مردسالار است. به عنوان مثال در تاریخ معاصر نظامی آلمان، حضور زنان در ارتش تا سالهای سال کاملا ممنوع بود.
آلمان در سال ۱۹۷۵ میلادی اولین سربازهای زن را در تاریخ معاصر نظامیاش به خود دید. پیش از این در فضای فاشیستی آلمان در دهههای سی تا چهل -آلمان نازی و یاغی در جنگ جهانی دوم – آلمان مسئول کشتار دستهجمعی میلیونها یهودی، هزاران دگراندیش و کمونیست و همجنسگرا و فرد دارای معلولیت و … – نقش مشخصی برای زنان تعیین کرده بود. مادرهایی که قرار بود برای آلمان نازی یاغی فرزندآوری کنند، تا آلمان فاشیستی سرباز کم نداشته باشد.
بدین ترتیب فاشیسم آلمانی بهعنوان یکی از جنایتکارترین نظامهای تاریخ معاصر جهان، در شیوه نظامیگری و سازوکار مناسبات اجتماعیاش ماهیتی به شدت زنستیزانه داشت. چنانچه گوبلز بهعنوان یگانه ایدئولوگ فاشیسم آلمانی، در یکی از یادداشتهای روزانهاش در رابطه با رویکرد انتخاباتی حزب فاشیستیاش نوشت: «مرد سازمانده زندگی است و زن کمک به او».
فهمیدن رابطه زنستیزی آلمان فاشیستی با یهودیستیزی بنیادینش بسیار «آگاهی بخش» و برای فهم پیوندهای مختلف ساختارهای ستم در جهانهای نظامیگر، فاشیستی، دیکتاتوری و در کنار همه اینها «مردسالار» لازم است. فاشیسم آلمانی در آن دوره «جنبشهای رهایی بخش زنان» را افسانهای حاصل دست یهودیان میدانست و با چنین انگارهای هم به یهودیستیزی از طریق مردسالاری دامن میزد و هم مردسالاری آن دوره آلمان را به یهودیستیزی تشویق میکرد.
مردسالاری و ناسیونالیسم
درونی کردن چنین ساز و کاری به مدد نوعی از نظامیگری خشن و جنایتکار، از طریق استبداد و توتالیتاریسم مطلق فراهمتر نیز شد.
بدین معنی میتوان رابطه مردسالاری را با ناسیونالیسم تهاجمی که به ابزار استبداد و نظامیگری برای پیشروی دست میزند مشاهده کرد. در نتیجه یکی از ابزار بسیاری از کشورهای استبدادی جهان برای پیشروی در جامعه و از کار انداختن آن، نهادینه کردن مردسالاری از طریق نوعی رویکرد پلیسی/نظامی مردانه است.
جمهوری اسلامی به عنوان یکی از متاخرترین نمونههای این الگو، در کنار طالبان و حکومتها و نیروهای شبیه به آن، به خوبی رابطه بین زن ستیزی و سازماندهی کردن مردسالاری در نظامهای مستبد و خونخوار از طریق شکلی خاصی از دستگاه پلیسی و نظامی را روشن میکند. بدین معنا این نوع نظامیگری، حتی در شکل نمادین و اجراگرایانه خود اصرار بر شکلی از بازنمایی مردانه دارد. بسیج، سپاه و باقی نیروهای نظامی و شبه نظامی جمهوری اسلامی به روشنی چنین تصویر مردانهای از نظامیگری را بازنمایی میکنند. همینطور کودتاها در اغلب کشورهای جهان ماهیت و بازنمای مشخصا مردانه دارند.
سربازهای مرد «جسور» و سربازهای زن «هرزه»
یک میلیون زن در ارتش اتحاد جماهیر شوروی علیه نازیها جنگیده بودند.
آنها در میدان جنگ علیه نازیسم از چهره اجتماعی بهتری نسبت به زمان بازگشتشان به کشور برخوردار بودند. پس از بازگشت این سربازهای زن به شوروی، آنها نه قهرمان که «هرزه» خطاب شدند. در سال ۱۹۴۲، پس از انجام یکی از عملیاتهای نظامی موفق آلمان فاشیستی علیه اتحاد جماهیر شوروی، وقتی بسیاری از مردان ارتش شوروی کشته شدند، ارتش جماهیر شوروی برای اولین بار در تاریخ دست به بسیج عمومی و بزرگ زنان برای ارتش زد. این حرکت در آن زمان به نحوی شکستن یک تابوی بزرگ بود.
وضعیتی که به نظر، ارتش جماهیر شوروی با از دست دادن بسیاری از مردانش در جبهه جنگ با فاشیسم آلمان به آن تن داده بود. در مقابل، ارتش نازیها و آلمان نازی زنان سرباز ارتش شوروی را که حالا با نیروی خود و داوطلبانه به این رویارویی نظامی پیوسته بودند را به عنوان «زنیکههای وحشی» مورد خطاب تحقیرآمیز قرار میداد.
فاشیسم مردانه آلمانی با موقعیتِ ـ از آن لحظه به بعد ـ تا حدی مخلوط جنسیتی ارتش شوروی کنار نمیآمد. دردناکتر اینکه وقتی این سربازهای زن، به جهانی با ادعای سوسیالیسم و رهایی بازگشتند در شوروی به عنوان «زنانی هرزه که تنها به دنبال شکار مردان بودند» خطاب شدند. این در حالیست که مردان سربازی که به شوروی بازگشته بودند به عنوان «قهرمان» شناخته میشدند. تمام این موازاتهای تاریخی از جلوگیری از حضور زنان در ارتش تا تحقیر و منکوب کردن آنها برای حضور در ارتش در لحظههای خاص تاریخی ـ از طرف جامعه خود و جامعه مقابل ـ همگی رابطه و شکل گیری نظامیگری معاصر در بستری مردسالار را بازنمایی میکند. نوعی از مردسالاری که نهادمند و ایدئولوژیک است و از طریق این ایدئولوژی ساختارمند و سازماندهی شده در مناسبات اجتماعی نیز ساز و کار شدیدتری پیدا میکند. نظامیگری، جامعهی پیش از این مردسالار را مردسالارتر نیز میکند.
نظامیگری و مردسالاری
فارغ از همه اینها درکی که بر مبنای آن، نظامیگریهای تهاجمی شکل گرفتهاند دقیقا منطبق با تقسیم بندی جنسیتی و در حال تبیین نقشهای جنسیتی در ساختار مردسالار است.
زنان که به واسطه شیوه اجتماعی شدن در جهان مردسالار، قرار بوده کار عاطفی مجانی پیشه کنند حالا تبدیل به آن بخش از جامعه میشوند که دقیقا به دلیل این نقش و انتساب احساسی به آنها، با این تصور مواجهند که نمیتوانند «بجنگند». این ساختار زنستیز و تفکبک شده در این نوع نظامها فقط در لحظه نظامیگری نمود پیدا نمیکند، مثلاً اینکه کماکان تصویر غالب از مبارز جسور حتی در میان نیروهای مترقی جهان تصویرهایی مردانه است و جهان امروز ما به ندرت فیگورهای مترقی زنان خود را میشناسند، خود حاصل این انگاره عمیقا زنستیزانه است که زن، سوژگی سیاسی و توان مبارزاتی ندارد پس نمیتواند رهبر سیاسی باشد.
بدین معنا ساختارهای سیاسی نظامی مستبد مردانه، جامعه را به قدری مردسالار مفصلبندی میکنند که سوژه زنانه را مطلقا سیاستزدایی و در نتیجه حذف کند. برای همین معمولا خود حضور سیاسی زنان، نوعی مبارزه در جهت برابری جنسیتی تلقی میشود.
نویسنده: مینا خانی
منبع: https://www.emma.de/artikel/8-mai-die-vergessenen-flintenweiber-330075
اگر درباره ی عواقب روانی بازرسی های بدنی کنجکاو هستید به لینک بازرسیهای بدنی و مساله آزار و خشونت جنسی مراجعه نمایید.