گزارشی از تجربیات زنانی که از خشونت مبتنی بر ناموس نجات یافتند
رومینا، ریحانه، فاطمه، وفا، مژگان و… زنانی که قربانی قتل به بهانه ناموس شدند. هیچ آمار رسمی از تعداد آنان در دسترس نیست. پروین ذبیحی، فعال حوزه زنان در گفتوگو با روزنامه شرق اعلام کرد طبق رصد او و دیگر فعالان همراه او ۱۲۰۰ زنکشی در کل ایران در ۲۰ سال گذشته اتفاق افتاده است. علاوه بر اینکه زنان به بهانه ناموس کشته میشوند، بسیاری از آنان مورد شدیدترین خشونتها قرار میگیرند. آکادمی چراغ در این گزارش تلاش دارد از تجربه زنانی بنویسد که بارها مورد خشونت واقع شدند اما در نهایت از آن نجات یافتند.
ماهرخ و سعید مدتی پس از آشنایی تصمیم به ازدواج میگیرند. سعید در دوران دوستی رفتارهای نامعقولی داشت؛ اما ماهرخ تصور میکرد همه اینها با گذشت زمان و بعد از ازدواج حل خواهد شد. در دوران زندگی مشترک، ماهرخ به طور مکرر مورد خشونت فیزیکی از سوی همسرش قرار گرفت. آنها دو فرزند داشتند و سعید او را تهدید کرد در صورت طلاق، از دیدار با فرزندانش محروم خواهد شد. ماهرخ از تجربه خود اینکونه گفت:
«همسرم حتی در دوران بارداری کتکم زد. شبی در مسیر بازگشت به خانه در مورد موضوعی بحثمان شد، ماشین را نگه داشت و بعد از اینکه موبایل و همه پولم را گرفت، من را با کتک از ماشین بیرون انداخت. بسیار شکاک بود و به همین بهانه بارها مرا مورد خشونت قرار داد. یک روز دندان درد شدیدی داشتم و به او گفتم از بچهها مراقبت کند تا به دندانپزشکی بروم. دکتر پس از معاینه دندانهایم گفت کارم کمی طول میکشد.
من چند بار از واتساپ تصویری به همسرم زنگ زدم تا بگویم دیرتر به خانه میروم اما جواب تلفن را نداد. در مسیر بازگشت به خانه، به من زنگ زد و با صدای عصبانی گفت چرا جواب تلفن را نمیدهی؟ برایش توضیح دادم که بارها به او زنگ زدم و پاسخ نداد. اما انگار همه چیز برعکس شده بود مدام میگفت تو جواب تلفن ندادی. حتماً با کسی بیرون بودی، زیرا دندان پزشکی اینقدر طول نمیکشد. وقتی به خانه رسیدم به سمت من هجوم آورد و به شدت کتکم زد».
تهدید، ابزاری برای خشونت علیه زنان
برخی از مردان با تهدید زنان به محرومیت دیدار فرزندانشان، آنان را وادار به تحمل وضعیت خشونتبار خانه میکنند.
ماهرخ در این مورد گفت: «همیشه در دعواها، بچهها را برای تهدید از من جدا میکرد. پس از بیست بار آشتی کردن با او، تصمیم گرفتم دیگر در خصوص فرزندانم، ضعفی نشان ندهم. به او گفتم علاقهای به ادامه زندگی مشترک ندارم و بچهها را هم با خود ببرد. بعد از مدتی پسر و دخترم نزد من برگشتند و حالا ما سه نفر با هم زندگی میکنیم. متاسفانه بخاطر فرایند طولانی طلاق، هنوز موفق به جدایی نشدیم اما من مصمم هستم به آن خانه برنگردم».
به بهانه ناموس
برخی از پدران به بهانه ناموس دختران خود را از تجربیات لذتبخش زندگی محروم میکنند و از کودکی زندگی آنان را تحت کنترل میگیرند. رفتار آنان باعث میشود اعتماد به نفس کودکان کاهش یابد. پدر سمیرا فردی پرخاشگر است که رفتار خشونتآمیز او سبب شد سمیرا از کودکی احساس کند اشتباهات او سبب خشونت پدرش میشود و خود را در کودکی و نوجوانی مورد سرزنش قرار دهد. او از تجربه خود گفت:
«پدرم از کودکی رفتار بسیار خشنی با من داشت. در دوران نوجوانی، به بهانههای ناموسی بارها من را مورد آزار قرار داد. یکبار من و برادرم در پارک مشغول بازی بودیم، به او گفت من را به اسم خودم صدا نزند تا مردانی که در پارک حضور دارند، متوجه نامم نشوند. همواره بخاطر سبک نشستن و خندیدنم تنبیه میشدم. من عاشق دوچرخهسواری بودم. یک بار که با پسرهای محله قرار مسابقه داشتیم، اجازه نداد بروم و از همان سن دعواهای متقابل ما شروع شد. با توجه به اینکه زیر بار حرف زور نمیرفتم، او کتکم میزد. وقتی چهارده ساله بودم، او فهمید با پسری ارتباط دارم. گوشیام را ازم گرفت و آنقدر گردنم را فشار داد که تا مدتها گردن درد داشتم.
میگفت از خانه بیرونت میکنم. من هم به او گفتم از تو شکایت میکنم. همیشه میگفت کشتن تو حق من است و بخاطر آن محاکمه نمیشوم. وقتی در گوگل تحقیق کردم و دیدم پدرم به راحتی برای کشتن من حمایت قانونی دارد، بیشتر احساس ناامنی کردم. آن سالهای هولناک سرشار از خشونت گذشت و من برای تحصیل در دانشگاه به شهر دیگری رفتم. دوری از شهر و خانه باعث شد شرایط راحتتری را داشته باشم. کمکم مطالعاتم را بیشتر و تلاش کردم به روش دیگری مقابلش بایستم. به او گفتم به اورژانس اجتماعی خواهم گفت و یا در اینستاگرام درباره تو خواهم نوشت. همه اینها و مصمم بودنم سبب شد خشونت فیزیکی از بین برود. البته گاهی پرخاشگری کلامی میکند و همچنان معتقد است مرد مالک زن است».
اهمیت استقلال در کاهش خشونت علیه زنان
استقلال زنان میتواند به رهایی آنان از خشونت کمک کند.
زهره دوران نوجوانی بسیار سختی را گذراند. او بارها در خانه پدرش به بهانههای ناموسی مورد خشونت قرار گرفت. زهره از تجربه خود گفت: «یکبار مرد همسایه به خانه ما آمد و به پدرم گفت من را با پسری در پارک دیده. وقتی به خانه آمدم پدرم با سیم آنچنان من را کتک زد که هرگز فراموش نمیکنم. مانند گنجشک به این سو و آن سوی اتاق پرت شدم. من دختر ماجراجو و سلطهناپذیری بودم. پدر و مادرم همیشه بخش حوادث روزنامه را زمانی که مربوط به کشته شدن یک دختر توسط پدر و مادرش بود با صدای بلند میخواندند که من هم بشنوم تا برایم درس عبرت شود.
یکی از تهدیدهایشان این بود که دو نفری تو را میکشیم تا مجازات بین ما تقسیم شود. به نظرم این لحظه تاریکترین تجربه زندگی انسان است؛ چون هرگز تصور نمیکنی پدر و مادرت به تو صدمه بزنند. تجربیات تلخ من با ورود به دانشگاه کمکم تمام شد. در حقیقت وقتی از خانه پدرم رفتم و مستقل شدم آنان کمتر در جریان زندگیام قرار گرفتند. من سالها نزد مشاور رفتم تا بتوانم بر رنج خشونتی که به من تحمیل شد، غلبه کنم».
درگیری فرزندان در خشونت مبتنی بر ناموس
خشونت مبتنی بر ناموس غالبا علاوه بر همسران، فرزندان را نیز مورد هدف قرار میدهد.
یلدا بعد از 29 سال تجربه زندگی خشونتبار موفق شد با فرزندانش ایران را ترک کند. او در این مورد گفت: «سالها در زندگی با همسرم مورد خشونت قرار گرفتهام. علاوه بر خودم، دخترانم نیز در امان نبودند. آخرین دعوای ما که منجر به طلاق شد به روزی برمیگردد که دخترم کنکور داشت. پدرش در را قفل کرده بود و میگفت جمعه هیچ کجا باز نیست و تو در مورد کنکور دروغ میگویی.
من با کلید یدک در را باز کردم تا دخترم بتواند از خانه خارج شود. بعد از رفتن دخترم، همسرم شروع به ضرب و جرح من کرد که باعث شکسته شدن دو دندهام شد. دختر دیگرم با آمبولانس و پلیس گرفت؛ مرا به بیمارستان بردند. همه تهدیدهای همسرم در سرم میچرخید که میگفت دخترمان را از طبقه پنجم به پایین پرت خواهد کرد. مسئولیت مرگش را به عهده میگیرد و دادگاه نیز او را تبرئه میکند. قبل از آن روز هم مدام تهدید میکرد که سرانجام یک روز دخترم را خواهد کشت. با خودم فکر کردم که من سالها قربانی خشونت همسرم بودم، حالا نباید اجازه دهم این خشونت بیش از این دامن دخترانم را بگیرد. بنابراین، بعد از 29 سال رنج در زندگی مشترک، تصمیم گرفتم از او جدا شوم».
عدم شناخت در ازدواج و افتادن در ورطه خشونت
برخی افراد قبل از ازدواج شخصیت متفاوتی از خود نشان میدهند.
این موضوع در ازدواجهای سنتی که دو طرف بعد از مدت زمان محدودی از آشنایی با یکدیگر ازدواج میکنند، بیشتر مشاهده میشود. یلدا در این مورد گفت: «با همسرم، همسایه بودیم؛ وقتی از من خواستگاری کرد به نظر آدم معقولی میآمد. به او گفتم به حجاب اعتقادی ندارم؛ ایشون نیز پذیرفت. اما بعد ازدواج همه چیز تغییر کرد و با خشونت به من نشان داد نمیتوانم نوع پوشش خود را انتخاب کنم.
یکبار لباسی که خودش برایم خریده بود پوشیدم که به خانه برادرش برویم اما من را کتک زد و گفت این لباس نازک است و بدنت را نشان میدهد. علاوه بر من، دخترانم را نیز مورد خشونت قرار میداد. فرزندانم از کودکی مجبور بودند حجاب داشته باشند. آنها همواره با لباس مورد تائید پدرشان از خانه خارج میشدند و با کفش یا لباس مورد علاقه خود در کوچه عوض میکردند».
یلدا درباره فرایند طلاق خود گفت: «از آنجایی که نمیخواستم فرزندانم را از من بگیرد، شرایط خانه را تحمل کرده و برخلاف میلش رفتار نمیکردم. اما وقتی همسرم دو دندهام را شکست و برای چندمین بار تهدید کرد دخترم را میکشد، تصمیم گرفتم از او جدا شوم. حالا دیگر فرزندانم بزرگ شده بودند و او نمیتوانست آنها را از من جدا کند. دو ماه پس از اینکه از بیمارستان مرخص شدم، فرایند طلاق را آغاز کردم. در جلسه دادگاه به قاضی گفت عمدا به من صدمه نزد؛ قاضی ادعایش را نپذیرفت.
بعد از یکسال دادگاه رای طلاق را صادر کرد. بعد از طلاق چندین بار مزاحمم شد و تهدید کرد مرا میکشد. به همین دلیل اول فرزندانم را از کشور خارج کردم تا در امان باشند. بعد از چند سال نزد آنان رفتم. حالا دیگر من و فرزندانم در امنیت زندگی میکنیم. البته هنوز از لحاظ روحی درگیر جهنمی که در آن زندگی میکردیم، هستیم».
زنان به عنوان ناموس مردان
خشونت مبتنی بر ناموس تنها از سمت والدین اعمال نمیشود.
گاهی در نبود پدر و مادر، وقتی سرپرستی فرزندان بر اساس قانون و بیتوجه به صلاحیت به جد پدری سپرده میشود حوادث هولناکی در زندگی فرزندان اتفاق میافتد. رویا و خواهرش پدر و مادر خود را در یک حادثه رانندگی از دست دادند. بر اساس قانون پدربزرگش مسئول نگهداری آنان شد. او از تجربه خود گفت: «چهارده ساله بودم که والدینمان را از دست دادم و مجبور شدیم به خانه پدربزرگی برویم که پیش از تصادف ارتباط چندانی با او نداشتیم. سبک تربیتی ما با آنچه که در خانواده پدربزرگم اتفاق افتاد، بسیار تفاوت داشت.
در خانه آنان ما نباید بر اساس خواست و نظر خودمان زندگی میکردیم. همیشه باید لباس مشکی میپوشیدیم. در آن خانه ما برده بودیم که مردهای خانواده برای ما تصمیم میگرفتند. یکبار خواهرم را بخاطر روسری سفیدی که پوشیده بود کتک زدند، میگفتند فاحشه شدی؛ شما والدینتان را از دست دادهاید باید لباس مشکی بپوشید تا توجه پسرهای همسایه به شما جلب نشود. بارها توسط پسرهای فامیل مورد آزار جنسی قرار گرفتیم اما جرات نداشتیم دربارهاش حرف بزنیم. بارها شکنجه شدم؛ حتی نزد پلیس رفتم اما پدربزرگم به آنان گفت موضوع خانوادگی است و خودمان آن را حل خواهیم کرد. دلم میخواست ادامه تحصیل دهم اما به اجبار گفتند باید ازدواج کنم. ازدواج سنتی که در آن علاوه بر کتک خوردن، از علایق و شغلم منع شدم».
نجاتدهنده در آیینه است
رویا پس از سالها تجربه خشونت، موفق به فرار شد.
او داستان نجات خود را اینگونه تعریف کرد: «خواهرم بیست ساله بود که ازدواج کرد؛ بعد از حدود هشت سال همسرش ازدواج مجدد کرد و آنها از هم جدا شدند. پس از آن وقتی خواهرم با پسری دوست شد، پدربزرگم به شدت کتکش زد. او نیز اول به ترکیه فرار کرد و بعد به آلمان رفت. بقیه خانواده فکر کردند که من به او کمک کردم و کتکم زدند. تا پیش از فرار خواهرم هیچ تصوری نداشتم که من هم میتوانم فرار کنم، اما این کار را کردم. جسارت او به من نیز شجاعت داد.
همسرم مدارکم را پنهان کرده بود. روزی آنها را از کیفش برداشتم. چند روز بعد وقتی همسرم با دوستانش بیرون از خانه بود، از پنجره فرار کردم و با کمک یکی از دوستانم زودترین بلیط پرواز به ترکیه را تهیه کردم. چند ماه مخفیانه در ترکیه زندگی کردم که تجربه بسیار سختی بود. یکبار که با خواهرم میخواستیم از ترکیه فرار کنیم؛ او موفق شد از مرز رد شود اما من توسط پلیس ترکیه دستگیر شدم. وقتی پلیس شرح حالم را فهمید یک ماه به من فرصت داد تا خاک ترکیه را ترک کنم. در زندان با خانوادهای اهل افغانستان آشنا شدم. چند ماه بعد از آزادی همراه این خانواده، ترکیه را به سمت یونان ترک کردیم. پس از سختیهای بسیار توانستیم به آلمان برسیم. هرگز فراموش نمیکنم روزهایی که دست خواهرم را میگرفتم، گریه میکردیم و آرزو داشتیم رنجهایمان پایان یابد».
نویسنده: مقاومت روزمره
برای مطالعه بیشتر درباره قربانیان خشونت های جنسی به لینک چیزی به نام «قربانی کامل» خشونت جنسی وجود ندارد مراجعه نمایید.