در این مطلب به رابطه جنسیت و فضای طبیعی با اشارهای به مفهوم اکوفمینیسم میپردازیم:
«امر شخصی، سیاسی است» گزارهایست که فمینیستهای موج دوم بیش از ۵۰ سال پیش مطرح کردند. آنان با این استدلال نه تنها حذف زنان از حوزه عمومی سیاست و اقتصاد را به چالش کشیدند که تجربه شخصی و زیسته زنان را وارد گفتمان سیاسی روز کردند. فمینیستها تلاش کردند تا حوزههایی از زندگی اجتماعی را که پیش از آن «شخصی» تلقی میشد و در حیطه خصوصی خانواده قرار میگرفت، در مفهوم امر سیاسی بگنجانند. آنها با این کار در واقع، تفکر دوگانهانگاری (دوآلیسم) عمومی-خصوصی را که برای مدت بسیار طولانی در اندیشه سیاسی غرب جا خوش کرده بود و پرداختن به سیاست را متعلق به حیطه عمومی مردانه میپنداشت، بر هم زدند.
تفکر دوگانهانگاری یک جداسازی عمیقاً تقلیلدهنده میان حیطه عمومی (مردانه) و حیطه خصوصی (زنانه) ایجاد کرد. این تفکر همچنین نقش عمدهای در شکلگیری مفهوم جنسیت به عنوان یک برساخت اجتماعی و محرومسازی زنان و اقلیتهای جنسی و جنسیتی ایفا میکند. در نتیجه کنار زدن چنین تفکری توسط فمینیست ها از دستاوردهای بزرگ فمینیسم به حساب میآید. اما دوگانهی حوزهی مردانه – زنانه تنها تفکر دوگانهای نیست که فمینیسم به چالش میکشد. در این جستار کوتاه تفکرات دوگانهانگارانهای که در راستای دوگانه عمومی- خصوصی شکل میگیرند را با تمرکز بر جایگاه طبیعت و محیط زیست در نظامهای فکری دوگانه بررسی میکنیم.
ساختارهای سلطه و دوگانهگرایی
ساختارهای سلطه و تبعیض در تمام نظامهای فکری سیاسی از جمله نظام مردسالاری از اساس در چارچوبی دوگانه گرایانه شکل میگیرند. در این نوع ساختارها، مرد در مقابل زن، ذهن در مقابل بدن، منطق در مقابل احساس، و فرهنگ (تمدن) در مقابل طبیعت قرار میگیرد. گروه اول در تمام این دوگانهها نه تنها به صورت ذاتی در مقابل و حتی برتر از گروه دوم در نظر گرفته میشوند؛ بلکه اعضای هر گروه، تداعیگر و نماینده یکدیگر پنداشته میشوند.
در چنین ساختاری مرد نماینده مفاهیمی چون ذهن، منطق و فرهنگ، و زن نماینده مفاهیمی چون بدنمندی، احساس و طبیعت است. وقتی فرهنگ در موضع برتر و طبیعت در موضع پستتر قرار میگیرد، انسانها به خود اجازه میدهند تا طبیعت را مستقل از خود و به عنوان ذخیرهای نامتناهی از منابع ببینند که میتوانند به آن تجاوز کرده، آن را استخراج کنند و بر آن سلطه داشته باشند. همچون دوگانه عمومی-خصوصی، تقابل فرهنگ و طبیعت را میتوان از زمان یونان باستان ردیابی کرد.
تداعی مرد با فرهنگ و زن با طبیعت توسط فیلسوفان اوایل مدرنیته مانند هابز، دکارت و کانت ادامه پیدا میکند. پس از آن نیز با ظهور نظام سرمایهداری و سرعت گرفتن استعمار، به سلطه بیش از پیش بر طبیعت، مردمان بومی، زنان و گروههای اقلیت و دیگریسازی بیشتر این گروهها میانجامد. در این میان، یک رابطه تقاطعی و تنگاتنگ میان تبعیضهای جنسی، جنسیتی، نژادی، اتنیکی، طبقاتی و تخریبهای محیط زیستی شکل میگیرد. بنابراین باید برای پرداختن و مقابله با هر کدام از انواع تبعیضها و ناعدالتیها رویکردی همهجانبه و فراگیر اتخاذ کرد. یکی از این رویکردهای همه جانبه، تفکر اکوفمینیسم است، شاخهای از فمینیسم که از دهه هفتاد میلادی به صورت نظری و عملی، مسائلی چون حق زنان به زمین و منابع طبیعی و همینطور نقش ایدئولوژیهای پدرسالارانه در تخریب و استثمار محیط زیست را مورد بررسی قرار میدهد.
جنبش چیپکو
یکی از اولین نمودهای عملی اکوفمینیسم را میتوان در جنبش چیپکو مشاهده کرد. معنای لغوی چیپکو در آغوش گرفتن است. در جنبش چیپکو زنان روستایی هیمالیا در دهه ۱۹۷۰ در هند در اعتراضی نمادین به نابودی جنگلها، بدنهای خود را بر سر راه تبرهای پیمانکاران قرار دادند . این زنان که درختان را به عنوان منبع اصلی حیات برای مردمان این منطقه، به آغوش کشیدند. این جنبش منجر به شکلگیری نافرمانیهای مدنی دیگری توسط زنان بومی هند شد و توجه را به روشهای توسعهای جلب کرد که جنگلها، حوزههای آبخیز و خاک زیستگاه این زنان و در نتیجه معیشت و فرهنگ آنها را نابود میکرد.
از زمان جنبش چیپکو تا به امروز که بحران اقلیمی به بزرگترین تهدید برای بشر تبدیل شده، نقش زنان در جنبشهای عملی اکوفمینیستی بسیار پررنگ بوده و ایدههای نظری بسیار منسجم و تعیینکنندهای نیز تا به امروز در قالب تئوری اکوفمینیسم شکل گرفته است.
اما گروهی که شاید بتوان گفت توانستهاند بعد عملی و نظری اکوفمینیسم را در کنار هم قرار دهند، هنرمندانیاند که با روشهای مختلف و از طریق بدن و یا حضورشان در فضاهای طبیعی تلاش میکنند تا خارج از فضای مردمحور گالریها، کنشگری اجتماعی را به دنیای هنر پیوند زده و وضع موجود را به چالش بکشند. این هنرمندان مسائلی چون حق زنان به زمین و منابع طبیعی، حضور زنان در طبیعت و تقابل آن با حضور در محیطهای شهری، و همینطور نقش ایدئولوژیهای پدرسالارانه در تخریب و استثمار محیط زیست را در مرکز آثار و اجراهای خود قرار میدهند. در اینجا به برخی از آثار سه تن از این هنرمندان نگاهی میاندازیم.
مری متینگلی
مری متینگلی (Mary Mattingly) در مجموعه سال ۲۰۱۳ خود به نام «خانه و جهان»، ارتباط بحران محیط زیستی را با موضوعاتی مثل مصرفگرایی و بهرهکشی از طبیعت و انسانها در سطح جهانی به نمایش میگذارد. او تمام اسباب و داشتههای خود را در بستههای بسیار سنگین و بزرگ بستهبندی میکند و با بدن خود آنها را در سطح شهر و یا در فضاهایی که تحت تاثیر تغییرات اقلیمی در حال نابودی هستند، به سختی حمل میکند. این اسباب که یادآور تولید انبوه کالا و در نهایت ریختن آن به گورستان زایدات هستند، بر روی شانههای زن هنرمند سنگینی میکند.
آویوا رحمانی
آویوا رحمانی (Aviva Rahmani) یک هنرمند اکوفمینیست است. او از دهه ۷۰ میلادی، ریشه مشترک میان تخریب محیط زیست با سواستفاده جنسی از زنان را در آثار و اجراهای خود واکاوی کرده است. اما شاید امروز در اوج بحرانهای اقلیمی و وجود جنبشی مانند جنبش من-هم، مخاطبان کارهای رحمانی را بهتر درک کنند.
رحمانی تجاوز را قابل قیاس با مستعمره سازی زمین و نژادپرستی میداند و به دنبال ایجاد رابطه ای با زمین است که خارج از خودکامگی مردسالارانه بر طبیعت باشد.
آنا مندیتا
آنا مندیتا (Ana Mendieta)، هنرمند کوبایی که در کودکی به ایالات متحده تبعید شده بود در آثار خود به مفاهیم خاک وطن و خانه میپرداخت. او آثاری خلق میکند که حضور و بدن زن در طبیعت دیده میشود اما از خود ردپایی ماندگار بجا نمیگذارد. مندیتا با بدن خود بر روی جغرافیای زمین نشانهایی میگذارد که ترومای موجود در روابط نامتعادل قدرت را مجسم میکنند. روابط قدرتی که چیرگی انسان بر طبیعت و حیوانات غیر انسان، مرد بر غیر مرد، و انسان سفید بر انسان غیر سفید را توجیه میکند.
نویسنده: شکوفه دزفولی