در جمعی دوستانه نشسته بودیم و به بحث درباره مفهوم آزار جنسی میپرداختیم. در میانه گفتگو یکی از زنان جمع، با ارجاع به تجربیات شخصی خودش معتقد بود که کسب رضایت جنسی نه فقط در شروع رابطه عاطفی، بلکه در طول رابطه نیز بسیار مهم است و لازم است که افراد هر بار پیش از شروع رابطه جنسی بتوانند رضایت خود را به تصریح و با میل و عاملیت اعلام کنند. ادعایی که به نظر یکی از مردان جمع بیمعنا به نظر میرسید؛ چراکه از نظرش در رابطه عاشقانه به مرور زمان شکلی از صمیمیت ایجاد میشود که طی آن دیگر نیازی نیست به «پروتکل»ها و «چکلیست»های رضایت رجوع کنیم. در بحثی حول مساله رضایت جنسی، مرد دیگری معتقد بود کسب رضایت صریح و لفظی پیش از اولین بوسه، لذت و «حال» این «تجربهای را که با هرکس تنها یک بار اتفاق میافتد» از بین میبرد. او مدعی بود که از «نگاه» و «حرکات صورت» زن قادر به فهم رضایت یا عدم رضایت اوست و کسب رضایت لفظی از ملزومات یک رابطه عاشقانه نیست چرا که در رابطه افراد رفته رفته به شناختی کافی از تن یکدیگر دستیابند.
اما شاید نقطه عطف گفتگو آنهنگام بود که زنان از تجربیات جنسی خود در رابطه عاطفی میگفتند. این که نیاز داشتند هربار از آنان اجازه گرفته شود و این مساله که «نه» گفتن در رابطه عاطفی حامل چه فشارهای روانیای برای آنان بود. یکی از زنان از تجربه خودش در رابطهای عاشقانه گفت. او هرچند به دوستپسرش میل جنسی داشته، اما مثل هرکس دیگری در برخی مواقع مایل به سکس نبود: «من نیاز داشتم که هربار از من پرسیده شود و چون فضای عاشقانهای میانمان وجود داشت امکان نه گفتن همیشه سختتر از روابط جنسی غیرعاشقانهام بود، چراکه دوستپسرم حس میکرد میلم به او کم شده». زن دیگری از برخورد خصمانه دوستپسرش در مواجهه با امتناع او از سکس میگوید. قهر، بیتوجهی، آزار روانی، ایجاد تنش بر سر هر مساله کوچک، برچسب سردمزاجی و یا اتهام خیانت تنها چند مورد از تجربیات او بعد از «نه» گفتن به رابطه جنسی بود. در ماههای آخر رابطه او تصمیم گرفته بود که برای رهایی از این تنشهای روزمره، تن به سکس دهد تا دستکم از فشارهای روانی طولانیمدتی رها شود که نتیجه امتناع او از سکس با مرد بود.
چرا کسانی که معتقدند کسب رضایت در رابطه امری پویا و ضرورتا همیشگیست، تا این حد کم است و چرا این درخواست همواره با تعجب و انزجار روبرو میشود؟ مناسبات جنسیتی چگونه بر سکس در رابطه عاطفی تاثیر میگذارد؟ و تمکین چگونه از یک قانون نوشته شده بر کاغذ عبور میکند و تبدیل به فرهنگی همهگیر و حی و حاضر در روابط خارج از ازدواج میشود؟رفته رفته این سوال ایجاد شد که چرا در روابط عاطفی، برای مردان شنیدن «نه» به رابطه جنسی تا آنجا آزاردهنده است که بسیاری از زنان مدعی میشوند که به ناچار و برای جلوگیری از ناراحتی یا خشم طرف مقابل به رابطه جنسی تن میدهند؟ زنان از جه راهکارهایی برای «نه» گفتن به سکس استفاده میکردند و تنش ناشی از آن را چگونه کنترل میکردند؟ یک آری به رابطه جنسی در ابتدای رابطهی عاطفی چگونه تبدیل به مجوز همیشگی مرد برای شروع رابطه جنسی میشود؟ و اگر شکل هنجارین رابطه جنسی در جهان مردسالار چنین است، آیا میتوان گفت قانون تمکین فراتر از حد و حدود قانونیاش به فرهنگی عمومی تبدیل شده است؟ اینها بخشی از سوالاتی بود که چند تن از زنانی حاضر در این جمع مطرح کردم و با آنان به گفتگویی خصوصی نشستم. روایت آنان، روایت زنانی است روشنفکر و تحصیلکرده در میانه دهه سی و چهل زندگی که همگی تجربههای جنسی و عاشقانه متعددی داشتند. برخی از این تجربیات پرشور بود و برخی آزاردهنده. من از آنان از چالشهای «نه» گفتن در روابطشان پرسیدم که برخی صمیمانه بودند و برخی خشونت. برخی دیگر در ابتدای رابطه با شور جنسی و میل عاشقانه شروع میشد اما شکل هنجارین رابطه جنسی دگرجنسخواه و پیچیدگیهای «نه» گفتن به رابطه جنسی در رابطه صمیمانه، آن زنان پرشور و مشتاق را پس از مدتی تبدیل به افرادی بیمیل به سکس میکرد. از این زنان درباره روابط جنسی و عاطفی «غیررسمی»شان پرسیدم. از آنان پرسیدم آیا آنچه که «تمکین» میدانیم را در این روابط نیز تجربه کردهاند؟ فرایند «نه» گفتن چه چالشهایی داشته و برخورد پارتنرها و یا احساس درونی خودشان نسبت به این امتناع چگونه بوده؟ در نهایت نظرشان را درباره نسبتی که میان امتناع از سکس و کارعاطفی آنان در رابطه ایجاد میشود، جویا شدم.
“پس این چراغ کی خاموش میشه؟”: روایتی از سکس در رابطه طولانی مدت
لیلا زنی است مجرد که چندین تجربه عاطفی طولانی مدت از سر گذرانده. پای صحبتش که نشستم روایتش را اینگونه شروع کرد:
« من با مساله تمکین در هر رابطه ای روبرو شدم و این گاهی کمتر و گاهی بیشتر بود. اما اون چیزی که برام پررنگه مربوط به روابط طولانیتر و یا زمانیه که با فرد احساس صمیمیتی زیادی داشتم. در این روابط صمیمانه چیزهایی که در ذهنم باقی مونده اصلا از جنسی نیست که بتونم بگم فلانی من رو «مجبور» به سکس کرد. اما وقتی فکر میکنم میبینم چند سال پیش انگار چیزی رو در خودم نمیشناختم. فکر میکردم اون آدم رو دوست دارم و بدون حضورش در زندگیم احساس تنهایی میکنم. اما به هردلیلی که نمیدونم چیه از جایی به بعد مایل به برقراری رابطه جنسی باهاش نبودم. در عین حال میدونستم که امتناع من از برقراری رابطه جنسی ابعاد دیگه محبت من رو نزد اون ادم از بین میبره. میدونی، شکلی از تمکین که ادمها معمولا درمورد حرف میزنند اینه که مرد میاد به سمت زن. ولی من چیز دیگهای تجربه کردم که میخوام اسمش رو تمکین بذارم. من گاهی بدون اینکه سکس بخوام به پارتنرم نزدیک شدم تا مثلا تنشهای روزمره رو کمکنم یا مثلا ناراحتی فرد رو برطرف کنم. برای همین گاهی خودم رو متهم به فریب کاری میکنم.
تمکین در روابط عاشقانه برای من از اونجایی شروع شد که متوجه شدم دلم نمیخواد امتناعم از سکس، باعث بشه فرد به طور کلی عواطفم نسبت به خودش رو انکار کنه. در عین حال نمیدونستم حسی که به اون آدم دارم چیه. یعنی به اون آدم حسی از دلبستگی یا وابستگی داشتم، بی اینکه بخوام باهاش سکس کنم. اماوقتی دائم تن میدی به سکسی که نمیخوایش، به مرور علاقهات هم به اون ادم هم از بین میره، انگار واکنش طبیعی بدنه. مثلا اوایل میتونی بگی به خاطر زخم و عفونته یا میگی دکتر گفته سکس نکن. اما بعد مدتی خودت به این فکر میکنی که ممکنه مساله اساسا عفونت نباشه و داری خودت رو گول میزنی.
بهعلاوه توی بعضی از روابط طولانی مدت بخشی از این تمکینی که انجام میدی مربوط به تنش های روزمره است. مثلا وقتی فاصله بین سکسِ پارتنرها زیاد میشه تنش روزمره هم بیشتر میشه و من تنش روزمرهم رو به واسطه این آره گفتن کم میکردم. به نظرم در خیلی از مواقع کار عاطفی با مساله سکس در رابطه پیوند میخوره. مثلا من پارتنری داشتم که آدم کمحرف و درونگرایی بود و من از طرق دیگهای متوجه شده بودم که در محیط کار شرایط سختی رو میگذرونه. در عینحال خودش با من حرف نمیزد اما دائما میگفت که حس میکنه کسی دوستش نداره و آدم بهدردنخوریه. این احساسش روی رابطه ما هم تاثیر زیادی گذاشته بود و من براش خیلی ناراحت بودم. اما چون خودش چیزی نمیگفت من هم نمیتونستم به روش بیارم که از ماجرا مطلعم. برای همین من محبتم به این آدم رو در شرایطی که اعتماد بهنفسش کم شده بود از خلال سکس نشون میدادم.
تجربیات دیگهای هم داشتهم. مساله اجبار در سکس در ابتدای رابطه هم، زمانی که به فرد تمایل جنسی شدیدی داشتم و با هم صمیمی بودیم،اتفاق افتاده. مثلا به فرد میگی مایل به انجام فلان رفتار جنسی نیستم. اما اون به بهانههای مختلف زیر بار نمیره. تو هر بار باید گفتگویی طولانی باهاش داشته باشی و هربار این پرسش روی میز قرار میگیره و تو دائم باید بگی نه. در این موقعیت همونطور که تو استراتژی های «نه» گفتنت رو امتحان میکنی طرف مقابل هم استراتژیهای «آره» گرفتن رو امتحان میکنه. مثلا استدلالهایی از این دست میاره که «من جوری انجامش میدم که تو خوشت بیاد» یا میگه: «شاید با پارتنرهای قبلیت حال نداده من کاری میکنم بهت حال بده» و یا شروع میکنه به تراپی کردنم و میگه «تو درباره این بخش بدنت بی اعتماد به نفسی». و مسلما گاهی وسط بازیها و شوخیهای جنسیمون از زور مردانهاش هم استفاده میکنه و تلاش میکنه اون کار مشخص رو انجام بده. حس میکنم مثل یک بازی میمونه که یه وقتهایی اون میبره و یه وقت هایی من. با اینحال هرچی سن و تجربهم در روابط بیشتر شد نه گفتن هم برام راحتتر بود. ولی در طول زندگی روزمره این مساله یکی از چراغ های روشن ذهنم بود که هیچوقت خاموش نشد. اینکه بدونم رابطه جنسیم رو چطور مدیریت کنم. انگار حالت یک مبارزی رو داشته باشی که منتظر حملهای و همیشه باید بتونی استراتژی بچینی. همیشه از خودم میپرسم که آیا اساسا میخوام چنین بازیای در زندگیم باشه یا نه.
چرا مقاومت نکردم؟ چون درعمل انجامشده قرار میگرفتم.
وقتی از سارا خواستم تجربیاتش را از “تمکین” در روابط عاطفیاش بگوید، روایتش را با این جمله شروع میکند که : «من گاهی نمیتونم مساله سکس رو از مساله تجاوز جدا کنم». بلافاصله بعد از این گزاره، سارا تجربه اولین رابطه جنسیاش را به یاد میآورد:
«در 19 سالگی پارتنری داشتم که با وجود مخالفت تمام عیارم برای برقراری رابطه جنسی نتونستم درمقابلش مقاومتی نشون بدم. من حتی آرامش لخت شدن کنار این آدم رو نداشتم. با اینحال رابطهمون درحال جدی شدن بود و فکر میکردم مقاومت من باعث ناراحتیش میشه. فکر میکردم امتناع من، با خجالت پس زدن دستش و یا اینکه بدون خشم «نه» بگم کارسازه. درعین حال میدونستم که قدرت مقابله باهاش را ندارم. اون آدم در نهایت به من تجاوز کرد. در همون لحظات آزار هم من فکر میکردم چون این آدم دوست منه نباید بزنم تو گوشش و نباید رفتار خشنی داشته باشم.
تجربهی پررنگ دیگهای که تو خاطرم مونده ارتباطم با یکی از دوستان مردم بود. ما مدتی بود که با هم لاس میزدیم و کمی بعد دوستم من رو به خونهش دعوت کرد. اون شب کلی درباره شکل رابطهمون صحبت کردیم و من متوجه میشدم که دوستم تلاش داره روند گفتگو درباره شکل رابطهمون رو خودش به دست بگیره. در نهایت ما در وضعیت کاملا غیرهشیار ی با هم معاشقه کردیم. حتی لباسهاسمون را در نیاورده بودیم. کمی بعد دوستم به من گفت بیا امشب با هم سکس نکنیم و من موافقت کردم و پاشدم که برگردم خونه. قبل از رفتن کمی در آغوش هم نشستیم تا آرام بگیریم. اما ناگهان بدون هیچ گفتگویی سرم رو با فشار زیادی به سمت اندام جنسیاش برد که حتی نفهمیده بودم کی از شلوارش بیرون اومده. همه اینها در حالی بود که ما توافق کرده بودیم سکس نکنیم و این پیشنهاد هم از سمت خودش بود. اون لحظه حس کردم در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتم. فضا تا پیش از اون صمیمی و مهربانانه بود و من به سکس دهانی تن دادم چون فکر میکردم حالا که ناهشیاره و در وضعیت تحریک جنسیه،در وضعیت آسیبپذیریه و امتناع من باعث ناراحتیش میشه.»
نه یعنی آره!
طوبی زنی مجرد است که در دورههای مختلف تعاریف متفاوتی از سوژگی جنسی خودش داشته است:
« بیست سال پیش، وقتی بیست ساله بودم ترجیح میدادم که زنی دسترسناپذیر به نظر بیام. اواخر دهه بیست و اوایل دهه سی زندگیم قضیه برعکس شد. داشتن تصویر زن میلورز و همواره مشتاق به سکس برام مهم شده بود. اما الان که چهل سالمه دوست دارم تصویر یک زن عادی و فمینیست رو القا کنم. کسی که فکر میکنم هستم. زنی که سکس براش یک امر عادی مثل باقی چیزهاست.
تجربه من از تمکین در روابط عاطفی در روابطی که با فرد همخونه نبودم کمی متفاوت از روابطی بود که با هم همخونه بودیم. وقتی با دوست پسرم زندگی نمیکردم، معمولا دیر به دیر همدیگه رو میدیدیم و خب گاهی میشد که قبل دیدار با هم تنشی داشته باشیم و یا قهر و عصبانی باشیم. منتها فکر میکردم حالا که به خونه رسیدیم به عنوان دوست دختر فرد باید باهاش سکس کنم یا نیازهای جنسیش رو مرتفع کنم. ناگفته نمونه که اون ادم ها هم از من همین انتظار روداشتن.
اما مساله مهمتری داشتم برای تن دادن به سکس و اون ترس بود. ترس از اینکه دوستپسرم بهخاطر امتناع من با کس دیگهای بخوابه و من رو رها کنه. این حسی بود که به خاطر رفتارهای دوستپسرهام بعد از نه شنیدن بهم دست داد. من به خاطر ترومای بعد از آزار جنسی که در کودکی تجربه کرده بوم تا مدتها سکسهراسی داشتم. یادمه حتی بعد از اولین معاشقهم تب و لرز کرده بودم و با این حال خودم رو موظف میدونستم به انجام رابطه جنسی برای اینکه پارتنرم رو از دست ندم.
پارتنر دیگهای داشتم که هر بار به درخواست سکساش نه میگفتم با دلخوری از اتاقمون بیرون میرفت و با صدای بلند با همخونههامون درباره دخترهایی حرف میزد که به هر دلیلی من نسبت بهشون حساس بودم. اغلب از این طریق تلاش میکرد حس حسادتم رو زیاد کنه و به نوعی برای سکس نکردن باهاش تنبیهم کنه. معمولا بعد مدتی خودم رو به سکسی که نمیخواستم محبور میکردم چون گاهی این تنش ها خیلی طول میکشید. مثلا به من اتهام خیانت میزد و چون میدونستم ممکنه رفتارهای بدی با ادمهایی که بهشون مشکوکه داشته باشه از یه جایی به بعد دیگر مقاومت نمیکردم و به سکس تن میدادم. درباره این رفتارش بارها باهاش حرف زدم چون با هم زندگی میکردیم و خیلی بهم فشار میآورد. اما از جایی به بعد انگار دیگه براش مهم نبود من چی میگم و کار خودش رو میکرد. توجیهش هم این بود که من سکس خشن دوست دارم. مثلا اگر یک بار در بازی جنسیمون من تمایل به برقراری سکس خشن داشتم، این میل رو تبدیل به روال سکس کردنش میکرد و از اون تجربهای که من یک بار با عاملیت و خواست خودم انجامش داده بودم، برای تحمیل سکس در هر زمانی که خودش مایل بود استفاده میکرد.
حتی یادم میاد با هم قهر بودیم و من داشتم درباره تموم شدن رابطه باهاش حرف میزدم. وسط حرف زدن و در اوج عصبانیت بودم که شروع کرد به معاشقه. حتی وقتی با قدرت مخالفت میکردم هم باز خودش رو به من تحمیل میکرد و حرفش این بود که «تو سکس خشن دوست داری، تو که خوشت میاد» مدعی بود این کارها بازی جنسیه و بعد از اتمام سکس -یعنی ارضا شدن خودش- انتظار داشت تنش یا عصبانیت بینمون تموم شده باشه و دیگه قهر نباشیم! معمولا هم وقتی مقاومت میکردم دستش رو جلوی دهنم میذاشت و خیال میکرد کار سکسی و تحریک کنندهای داره انجام میده. ما هم همخونه داشتیم و نمیشد چندان سر و صدا کرد. حرف همیشگیاش هم این بود که «آدم نمیتونه در مقابل تو مقاومت کنه». یعنی که وقتی تحریک میشم دست خودم نیست و اینطوری سکس تحمیلی خودش رو توجیه میکرد، مثل خیلی از مردا. چند بار در شرایطی که آروم بودیم باهاش صحبت کردم و گفتم وقتی عصبانی هستم نباید به زور با من سکس کنی، چون توی عصبانیتم از سکس متنفرم. اما به خاطر اون تصویر «زن مشتاق و همیشه اماده» ای که نشون داده بودم میگفت «دروغ نگو، تو که بیشتر از من بهت خوش میگذره».
مساله دیگهای که همیشه در روابطم به من تنش وارد میکرد چونه زدن درباره سکس آنال بود. من همیشه از سکس آنال متنفر بودم و در عین حال به خاطر یک سری مشکل جسمی امکان انجامش هم ندارم. اما در روابطم بارها شده که با اصرار مردها برای سکس آنال روبرو بشم. هربار با صراحت و قاطعیت مخالفت میکردم اما در حین سکس همیشه باید حواسم میبود که مردها ناگهان این کار رو نکنن. معمولا هم تلاش میکردن قانعم کنن. مثلا میگفتن «این ترس رو خودت توی وجودت ساختی و اینو تبدیل به یک چیز ترسناک کردی در صورتی که چیزی نیست و خیلی آسونه» یا میگفتن «یه بار امتحان کنی که چیزی نمیشه». و چون همیشه امتناع من از سکس آنال این حس رو منتقل میکرد که انگار به قدر کافی در سکس همکاری نداشتم بعضی از فتیش های این ادم ها رو براشون اجرا میکردم، حتی وقتی برام ناخوشایند بود. اما برای اینکه ادون ادم از اصرارش به سکس آنال دست برداره این کارها رو انجام میدادم.
کار عاطفی رو بارها در روابط جنسیم تجربه کردم. مثلا پیش میاومد که پارتنرم ناراحت بوده و من به سمتش میرفتم که نوازشاش کنم و بعد اون ممکن بود نوازش رو به سمت سکس ببره. من حتی اگر مایل به سکس هم نبودم چون میدونستم نه شنیدن ناراحتیش رو زیاد میکنه به سکس تن میدادم. یا گاهی که از سکس امتناع میکردم کیک و شیرینی میپختم یا پیشنهاد بیرون رفتن و مهمونی میدادم. واقعا آزاردهنده بود این کار عاطفی.»
تمکین، راهکاری برای کمکردن حد خشونت
بخش مهمی از تجربیات مریم از تمکین در روابط عاطفی غیررسمی، مشخصا در رابطهای آزارگرانه اتفاق افتادهاند. او در طول سهسالی که با دوستپسرش رابطه داشت، بارها تصمیم به جدایی گرفته بود اما هربار بهدلیل تهدیدهای مرد از این کار منصرف میشد. مریم درباره تجربیاتش از سکس با این مرد میگوید:
«نه گفتن در روابط همیشه برای من سخت بوده. در کمال تعجب به تجربه متوجه شدم که گفتن جمله «توی مودش نیستم» حساسیت کمتری ایجاد میکنه! مثلا اگر بهش میگفتم «حوصله ندارم» با چهره درهمی روبرو میشدم، یا وقتی میگفتم «نمیخوام» یا «خستهم» پارتنرم با دلخوری و خشم به من میگفت: «پس چطور با دوستات هیچ وقت خسته نیستی؟» از اونجایی که دوستان پسر زیادی داشتم نه گفتنم به سکس ممکن بود باعث بشه متهم به خیانت بشم. این استرس و تنشهای دیگهای که توی رابطهمون وجود داشت، باعث شده بود نه گفتن با یک کار عاطفی بسیار زیاد همراه بشه. وقتی نه میگفتم انگار خودم رو ملزم میدونستم که کار دیگهای انجام بدم و به نوعی براش جبران کنم. مثلا میگفتم بیا بریم با هم فیلم ببینیم یا بریم بیرون. همیشه انگار بعد از نه گفتن باید چیز هیجانانگیزی به فرد پیشنهاد بدی! توی همچین رابطهای از یه جایی به بعد امکان نه گفتن وجود نداشت. چند باری امتحان کرده بودم اما با قهر و خشم و انتقام جویی سر هر چیز کوچیک و بیربطی روبرو میشدم. هربار نه میگفتم تنش دیگه ای ایجاد میشد. این آدم و چند تا پارتنر دیگهای که داشتم گاهی بعد از نه شنیدن تمارض میکردن! مثلا دائما از «شق درد» مینالیدن، یا میگفتن سردرد و بدن درد گرفتم و یا اینکه نمیتونم دیگه به کارهام برسم. تو همیشه احساس عذاب وجدان داری انگار که با نه گفتنت به فرد آسیب جدی زدی!
این رابطه آزارگرانه رو به مدت سه سال تحمل کردم. حجم استرس، فشار، خشونت عاطفی و فیزیکی اینقدر زیاد بود که هربار نه میگفتم با چنان رفتارهای بدی روبرو میشدم که از دفعات بعد ترجیح میدادم به سکس تن بدم. نتیجهش این شد که اعتمادبهنفسم به تدریج از بین رفت و فکر میکردم زشتترین بدن، چهره و صدا رو دارم. همه این احساسات من رو به نقطهای میبرد که حس میکردم راهی ندارم جز تن دادن به این سکس چند دقیقهای، جای اینکه انواع رفتارهای قهرامیز رو ببینم. بعضیا که این رو میشنون میپرسن چرا به هم نزدی؟ دلیلاش این بود که به هم زدن با ادم پرخشونت کار سختیه. خشونتگر همیشه با تهدیدهای روانی و فیزیکی تو رو زنجیر میکنه به رابطه مریض. توی این مورد خاص دوستپسرم من رو تهدید به کشتن خودش، قتل من و اسیدپاشی کرده بود.
حالا که فکر میکنم میبینم سه چیز این سالها به من خیلی اسیب زد. یکی تصویر زن همواره آمادهی سکس بود. تصور میکردیم – یعنی به ما القا شده بود که- زنی که عاملیت جنسی داره، زنیه که همیشه آماده برای هر عمل جنسیایه که پارتنرش میخواد و هرگز نه نمیگه. شبیه تصویریه که سینما و پورن از زن سکسی ارائه میده و خب تجربهای که در جوانی از «امل» خطاب شدن در نتیجه امتناع داشتم هم بیتاثیر نبود. دیگه اینکه اعتماد به نفس نه گفتن نداشتم. طرف مقابل هم انگار نمیفهمید که تو به عنوان یه ادم مستقل و دارای شخصیت، حق داری گاهی نه بگی. بنابراین همیشه بعد از نه گفتن احساس آسیب زدن به دیگری، تحریک کردن احساساتش و عذاب وجدان داشتم. یک جور احساس وظیفه زائد در مقابل احساسات دیگری بود. اگر میگفتم نه باید برای جبرانش کار دیگری میکردم مثلا شام درست میکردم یا پیشنهاد میدادم با هم فیلم ببینیم و به گردش بریم! سوم اینکه به نظرم رابطه خارج از ازدواج به عنوان یک زن مجرد توی ایران، همیشه با احساس ترس و بیپناهی همراهه. تو اگه با پارتنرت به این مشکلات بربخوری همیشه با تو مثل یک مجرم و مقصر برخورد میشه. به دوستت اگه بگی میگه حقته، به خانواده اگر بگی به شدت سرزنش یا طردت میکنه، به قانون هم نمیتونی پناه ببری چون زندانیت میکنه. همه اینها باعث میشه سواستفاده جنسی از زنها توی رابطه بیشتر و راحت تر بشه.»
نویسنده: سودا پریزاد
تمام این موارد در رابطه رسمی بسبارسخت تره چون جدایی کار راحتی نیست و تحمل دائمی خشم قهر ناراحتی بهانه جویی و …هم اصلا آسون نیست.بخصوص وقتی سن بالا میره دیگه اون شور و حوصله قبل هم نیست که بشه با سکس اجباری کنار اومد و شرایط بسیار سختی رو باید تجربه کرد!ای کاش مقاله ای درباره راهکار عملی این شرایط نوشته بشه
نظرم اینه که سکس به مساله زیربنای فرهنگی بسیار ارتباط دارد؛ هم دربعد فردی و هم در جامعه. صحبت از عاملیت زن در موقعیت ضعف فرهنگی لطیفه ای بیش نیست؛ بویژه از نگاه مردان!