در رابطه با خشونت جنسی و جنسیتی و مساله عشق:
در روز ۱۴ فوریه ۲۰۲۲، معروف به ولنتاین یا روز عشاق امسال، تظاهرات و تجمعهایی فمینستی در برلین با این پیام صورت گرفتند: «آن که عشق ورزیدن را جشن میگیرد، اجازه ندارد خشونت جنسی و جنسیتی را فراموش کند». چطور مساله خشونت جنسی و جنسیتی در «روز عشق» موضوعیت مییابد؟
چطور عشق مصرف میشود؟
الن بدیو، فیلسوف فرانسوی معاصر، در کتاب «در ستایش عشق» در بستری که به مسئله مصرفی شدن عشق در جامعه امروز اروپا میپردازد، همچنان در ستایش عشق میگوید. او در این کتاب عشق را در نگاهی بزرگتر با رخدادهای بزرگتری چون «انقلاب» مقایسه میکند. بدیو در این کتاب عشق را در ناگهانی بودن، سخت بودن و مواجهه تعریف میکند و به خصلتهای زندگی اشتراکی در عشق میپردازد. آلن بدیو همزمان نوعی از مواجهه با عشق را که در آن همه چیز «گارانتی شده» است، نقد میکند. بدیو مدعیست تبلیغات سایتهای پارتنریابی که مدعی پیدا کردن عشق بدون دردسر، با گارانتی و بدون درد هستند، شبیه مبلغان جنگهای بدون خونریزی هستند. عشق به هیچ عنوان چنین خصلت بدون دردسری ندارد.
اگر بخواهیم نقد بدیو را بسط بدهیم، باید بگوییم که این تصویر جریان اصلی از «عشق»هایی که در روز ولنتاین خاصه در غرب رمانتیزه میشود و تصویرش به کشورهای جهان جنوب از جمله ایران هم رسیده، چقدر در همان تصویرهای رمانتیک، مصرفی و نمایشی از عشق میگنجند. ایماژهایی غیر واقعی از عشق، در بستر دنیایی که همانطور که در حال مصرف کردن همه چیز حتی عشق است، خشونت میکند. جنسیتیترین کلیشهها را بازتولید میکند و به مساله خشونت های جنسی که در «دیدارهای و دیتهای» ولنتاین رخ میدهد، مطلقا بیتفاوت است. عشق ولنتاینی در چهره جریان اصلیاش، همچنان تصویری دگرجنسگرامحور، همراه با بازتولید کلیشههای فیلمهای ژانر «نوآر» است. این عشق به مراسمی برای پاسداشت مفهومی تبدیل شده و تا مردسالاری به عنوان ساختار اجتماعی و سیاسی پابرجاست، به نامش دائما خشونت اتفاق میافتد.
حتی در بحث فیلسوف خوشفکری چون بدیو، با آن نگاه انتقادیاش به مصرفی کردن و کالاسازی عشق، تصویری که از عشق ارائه میشود، همچنان در جهانی به غایت مردسالار، بدون بازتعریف درست نابرابریهای جنسیتی باقی میماند. بدیو در این کتاب، که در واقع یک مصاحبه طولانی در بستر یک فستیوال است، به ناگهانی بودن و مخاطرهآمیز بودن خصلت عشق میپردازد و از مخاطرات آن و مواجهه درونی انسانیاش میگوید و زندگی اشتراکی حاصل از آن و یا به خطر انداختن خود در آن را رمانتیزه میکند، فمینیسم با نگاهی ترسآلود به این مفهوم پرداخته است.
چرا فمینیستها عشق را بازتعریف میکنند؟
با نگاهی به تاریخ مناسبات اجتماعی و تئوریزه کردن این مناسبات در ساحتهای اجتماعی و سیاسی، غالبا تصویری یک سویه، مردمحور یا دستکم از زاویه مردانه، دگرجنسگرامحور و حامل دوگانههای جنسیتی در تعریف مناسبات اجتماعی قابل بررسی است. امروزه این حرف دیگر حرف جدیدی نیست که علم پزشکی نیز حتی زنان و اقلیتهای جنسی و جنسیتی را بههمراهی علم روانپزشکی از گذشته تا امروز به شکل روشمندی آزار داده است. ادبیات، سینما و هنر جهان همواره از زاویه مردانه ـ آنچه در ادبیات فمینیستی نو «male gaze» خوانده میشود، داستانهای اجتماعی را توضیح داده است.
یکی از این داستانها همواره «عشق» بوده است. در پرتو همین نگاه علمی/هنری، فلسفه و علوم اجتماعی نیز به طور گسترده به تصاحب مردان درآمد. حاصل این وضعیت چیزی نیست جز اینکه، تفکر، تصویر و دانش ما در جهان مردسالار به واسطه فرایند اجتماعی شدن در جهان مردسالار، با تفکرات مردمحور شکل گرفتهاند. در چنین وضعیتی است که باید از خود پرسید؟ از عشق چه میدانم؟ چه تصویری از آن دارم؟ آن تصویر را از کجا گرفتهام؟ چطور بازتولیدش میکنم؟
عاملیت جنسی و عشق
فمینیست ها از این منظر به مفهوم «عشق» در بستر مناسبات اجتماعی و سیاسی مردسالار منتقدانه نگاه میکنند. و خواهان بازتعریف آن هستند که عشق در مناسبات جنسیتی با تصویرهای مشخصی ساخته شده است. عاملیت جنسی در عشق معمولا به مردان واگذار میشود. خود مردان معمولا فقط در رابطههای دگرجنسگرا محور تعریف میشوند. تصویر از جنسیت در عشقهای اساطیری مردسالار همواره بر اساس دوگانههای جنسیتی مردها و زنهای همانجنسیتی تعریف شدهاند. در گفتمان جریان اصلی عشق، بدن زنان در عشقهای مردانه و دگرجنسگرامحور رفتهرفته به تصویری بدل میشود که بدنهای چاق، دارای معلولیت و غیرهنجار در آن حذف شده و قابل بازنمایی نیست.
همان اتفاقی که قرنها برای بدنهای سیاه، خاصه زنان سیاه افتاده است. نگاه برابری طلبانه به مساله جنسیت خواهان بازتعریف مساله عشق است. خصوصا در جریان جنبشهای اجتماعی دهههای شصت و هفتاد میلادی در اروپا و ایالات متحده، نگاه نسبت به عشق تحت تاثیر جریانهای پیشرو تر قرار گرفت. عشق در جریان انقلابهای جنسی باز توانست دست کم از منظر این جنبشهای اجتماعی بازتعریف شود. عشقهای آزاد، عشقهای بدون احساس مالکیت خصوصا در بستر سنتی مردسالار، عشقهای با تعریف قرارداد اجتماعی و نه با الگوهای از پیش تعیین شده، عشقهای غیر دگرجنسگرا.
عشق و مسأله کار عاطفی
در تاریخ مردسالاری مسئله عاطفه همیشه امری «زنانه» تعریف شده است. زن مسئولیت دارد عاطفی باشد. البته که عاطفه یک حس انسانی است و از دل آن بسیار اتفاقات خوشایندی رخ میدهد. اما مساله این است که مردسالاری با ایجاد دوگانه کاذب جنسی و جنسیتی نه تنها برای عشق نسخههای بسیار سنتی و ارتجاعی پیچید، بلکه خود عاطفه را یک ویژگی صرفا زنانه و ارتجاعی پیچید. بدین واسطه زنان معمولا بدین صورت اجتماعی میشوند که بار عاطفه خانواده، جامعه دوستان، محافل و حتی محل کار را به دوش بکشند.
به اطراف خود نگاه کنید، چقدر زنان برای حل مسائل عاطفی میان دوستانتان وقت میگذارند؟ شما برای حل کردن و دریافت عاطفه چقدر سراغ زنان میروید؟ آیا اینطور نیست که بهصورت پیشفرض از زنان انتظار دارید، مهربانتر، صبورتر، خوشاخلاقتر، پیگیرتر در امور شخصی شما و همینطور بیشتر مراقب خانواده و دوستان باشند؟ سیلویا فدریچی، محقق آمریکایی/ایتالیایی، در رابطه با مساله کار عاطفی زنان، به این مساله به شکل خاصی پرداخته است.
او یادآوری کرده که حتی نگاه کسانی چون کارل مارکس، به عنوان یک فیلسوف مترقی ضد سرمایهداری به «کار» مساله جنسیت و کار بازتولیدی و عاطفی زنان را مد نظر قرار نداده است. در چنین فضایی زنان تحت تاثیر نوعی جامعهپذیری خاص دائما در حال به دوش کشیدن بار عاطفی و روانی جامعه به صورت خودکار و پیشفرض هستند. مردان نیز در حال انجام کارهای مهمتر. جامعه مردسالار حتی تصوری ندارد از اینکه در میان این تقیسم جنسیت دوگانهای که ساخته و فضای عاطفه و جدیت را در آن تعریف کرده است، طیفهای جنسیتی غیردوگانه از اساس انسانیتزدایی شدهاند.
مساله عاطفی سیاسیست
با این حساب است که مساله عاطفه، مسالهای سیاسی است. چنانچه فرزندآوری زنان، نقشهایشان در خانه، مساله کار خانگی همگی به مساله کار عاطفی زنان پیوند خوردهاند. زنان در فضای مردسالار در واقع در حال استثمار عاطفی و کار بازتولیدی هستند. دقیقا به همین دلیل ارائه تصویری که ولنتاین از عشق ارائه میدهد، مورد انتقاد بخش زیادی از فمینیستهاست. چرا که حتی با همان تعریف کارل مارکس از عشق که نسبت به مساله جنسیت آنقدرها هم حساس نبود در رابطه با عشق چنین میگوید:
«اگر تو عاشقانه دوست میداری، بدون اینکه عشق معکوس ایجاد کنی، اگر عشق تو به عنوان عشق، عشق معکوس تولید نمیکند، اگر تو با بیان عاشقانهات به عنوان یک انسان عاشق نمیتوانی خود را تبدیل به یک انسان قابل دوست داشتن عاشقانه کنی، در این صورت عشق تو ناتوان است، یک ویرانی است.»
دست نوشتههای فلسفی، اقتصادی
در اینجا مارکس نوعی از نگاه بیشرمانتیزه شده به عشق را که در آن همیشه کسی به شکل یک طرفه عاشق است و کسی بی تفاوت و معشوق، تمام آن افسانههای لیلی و مجنونوار که مشابهشان در جهان غرب هم وجود دارد و هر نوع نگاهی به عشق که آن را فرازمینی و غیرمادی میکند، نقد میکند.
او عشق را در یک فضای چند طرفه و در حالتی عشق میداند که «تولید و بازتولید» شود. اما آنچه مارکس، با وجود نگاهی چنین مترقی بدان بیتوجه بود، همین مسولیت عاطفی است که به دوش زنان افتاده است. مسئولیتی که جامعه آن را با آموزش ایدئولوژیک، فریب و در شدیدترین حالتها با خشونت از تو طلب میکند. از دل این استثمارهای عاطفی، باجگیری های عاطفی تبدیل به یک روال عادی در رابطه با زنان میشوند. ایده فداکاری و ایثار زنانه در نقش مادر، خواهر، زن و دوست خوب همگی از همین طلبکاری جامعه از «عشق بیدریغ زن» میآید. همان چیزی که مارکس به درستی آن را «ویرانی» میخواند.
کلیشه مرد جذاب خشن و زن آویزان
در رابطه با آنچه عشق دگرجنسگرا محور رمانتیزه شده قابل بحث است. همین عشق مصرفی که محصولات کالاییاش از گلهای بسته بندی شده تا شکلاتها و کارت تبریکها و زرق و ورقها در روزهایی چون ولنتاین با یک صنعت قوی فروخته میشود. یک چیز همان ویرانی است که مارکس بدان در رابطه با عشقهایی که «بازتولید» نمیشوند، ارجاع میداد.
«جذاب سازی از مردانی که به زنان خشونتورزی میکنند، دونژوانطور آنها را مصرف عاطفی و روانی میکنند. در این میان غالبا آنها را حتی مورد سواستفاده و خشونت جنسی نیز قرار میدهند». در مقابل این کلیشه، قسمت زنانهای نیز وجود دارد. زنانی که به صورت ایدئولوژیک در فضای مردسالار آموزش داده میشوند که «همیشه مهربان و خندان و ایثارگر باشند» به ناگهان در مواجهه با چنین مردانی «آویزان» خوانده میشوند. چون غالبا تربیت اجتماعی آنها و همینطور جایگاه قدرت اجتماعیشان اینطور نیست که بدون هزینه بتوانند دائما چنین رفتاری با مردان داشته باشند.
فضای میان رقابتی بین خود زنان نیز باز یکی از محصولات همین نوع کلیشهسازی است. سالهاست فمینستها تلاش میکنند نشان بدهند، چیزی که برای زنان و به طور کلی جامعه «درد و وحشت» تولید میکند و آمیخته با فرهنگ و مناسبات خشونت جنسی و جنسیتی است، نمیتواند تحت عنوان عشق «رمانتیزه» شود. ولنتاین در فرهنگ عمومی جریان اصلی، متاسفانه چنین کارکردی دارد.
نویسنده: مینا خانی