بوی آرد تفت داده شده با روغن اعلای کرمانشاهی، بر آشپزخانه پاشیده بود. در هال خانه، زنان همچون کلاغهای نشسته بر سیم برق. لرزان و دمق.
میرسیدند. بر سرو صورت میکوبیدند. شیون میکردند و میرفتند. استکانهای کمرباریک و رنگ پریده پر و خالی میشدند. سینی حلوا در میان جماعت میچرخید، نانبرنجی هم. بلعیده میشدند وفاتحهای نیمبند به دنبالشان روان میشد.
گاهبهگاه صدای جیغی، دهانها را به سکوت وا میداشت. آب قند، در هال، دست به دست و باز شیون از سر گرفته میشد. پسرک که از در وارد شد، صدای گریه اوج گرفت و جماعت همچون گنجشکهای ساچمه خورده بر زمین میافتادند. مادربزرگش از حال رفت. عمهاش صورت خراشید و آن دیگری بر سر و صورت کوبید. چشمهای قرمز پسرک اما در جستجوی مادرش، اتاق را چنگ میزد. همه مادرش را صدا میکردند و او را نمییافتند. در اتاق باز شد و زن چون بیستون، سخت و سنگین، پا به درون هال گذاشت. گیسوان طلایی بلندش را به دور مچهای دستش بسته بود. سکوت تیزی دیوارها را درید.
زن به مقابل پسرش آمد. او را تنگ در آغوش گرفت، همه آنچه برایش باقیمانده بود را. یکی از زنان گریان نشسته در آن هال، من بودم. این اولین بار بود که من در نوجوانی، زنی گیسبریده را دریک هیبت واقعی و نه در میان صفحات شاهنامه یا ادبیات اسطورهای و کهن بلکه پیش چشمانم، میدیدم. زنی که در عزای شوهر جوان مرگش، بینیاز از کلام، تصمیمش برای ادامه زندگی را، اعلام کرد.
همه بندگان موی کردند باز
فرنگیس مشکین کمند دراز
برید و میان را به گیسو ببست
به فندق گل ارغوان را بخست
فردوسی
او تصمیم گرفت روحش را با شوهرش دفن کند و پس از آن تنها نفس بکشد. زن از پیش میدانست چه سرنوشتی در انتظارش است. سرنوشتی مشابه مادرش، دختر عمهاش و زن همسایه. به چاه تنهایی سقوط کرد و هیچکس صدای خرد شدن استخوانهایش را نشنید. او تصمیم گرفت قبل از اینکه دیگران کمکم در گوشش نجوا کنند که پس از مرگ شوهرش چه جهنمی انتظارش را میکشد، خودش به استقبال سرنوشت شومش برود. او به خوبی میدانست که حالا دیگر تبدیل به میراث مشترک تمامی مردان خانواده شده است.
حالا سالها از آن روز میگذرد. پسرک بزرگ شد. مرد خانه شد و به دانشگاه رفت. اما زن هر پنجشنبه رأس ساعت سه بعداز ظهر، لباسهای سیاهش را بر تن میکند. چادر بر سر میکشد. با مادرشوهرش که حالا چند پاره استخوان بیش نیست به دیدن شوهرش میرود. یک دسته گل داوودی، بستههای خرما و پنجشنبه و پنجشنبه و پنجشنبه.
خودکشی نمادین
قربانی تیغ تیز ناموسپرستی همیشه زنی با گلوی بریده یا در آتش سوخته نیست. در فرهنگ مردسالار، زنان زیادی با بدنهایی سالم اما روحهایی سلاخی شده، زندگی میکنند. در این فرهنگ یک زن بعد از مرگ همسرش به صورت اتوماتیک، حق یک زندگی طبیعی حتی با حداقل آزادیهای ممکن را از دست میدهد. او باید نامرئی شود. بیچهره، بیرنگ و بیآرزو. تفاوتی نمیکند بیست، سی یا پنجاه سال داشته باشد. جای او در خانه و قبرستان است، کنار قاب عکس همسرش. باید میل جنسیاش را در همان قبرستان، خاک کند و زنی نجیب و تارک دنیا باشد.
آنچه خواندید، یک داستان خیالی نبود بلکه روایت حزنانگیز تنها یکی از هزاران هزار زنیست که به حکم ناموس و غیرت، خودکشی میشوند. خشونت علیه زنان در نظام مردسالار همیشه صورتی کبود و دستوپایی شکسته نیست. تحمیل زندگی در تنهایی به یک زن بعد از مرگ همسرش، تنها یکی از زوایای پنهان خشونت علیه زنان است. گیس بریدن و تارک دنیا شدن در واقع نوعی خودکشی نمادین است و زنان زیادی آن را نه با تصمیم شخصی و از سر وفاداری به همسر بلکه تحت تأثیر جو حاکم و آموزشهای نظام مردسالار، انجام میدهند.
نقش فرهنگ ناموسپرستی و ردپای غیرت و تعصب در این خودکشی نمادین بسیار آشکار است. فرهنگی که زن را نه یک انسان دارای هویت مستقل بلکه مایملک شوهرش میداند و او را محکوم به دفن شدن با مالکش میکند، حتی بصورت نمادین. زنان درمواجهه با این فرهنگ دو راه بیشتر ندارند: تسلیم و عصیان. از آنجا که فرهنگ مردسالار، تمامی افراد جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد، خود زنان، مادرانشان و به صورت کلی، زنان جامعه آن را به عنوان یک ارزش میپذیرند و با افتخار به آن تن میدهند. اما دسته محدودی از زنان که عصیان میکنند و به دنبال حقوق اولیه خود هستند، با خشونتهای بسیار گستردهای روبهرو میشوند. این خشونتها از تهدید و توهین کلامی گرفته تا خشونت فیزیکی، حبس در خانه و در مواردی هم شدیدترین نوع اعمال خشونت علیه زنان یعنی قتل به بهانه ناموس، توسط مردان خانواده را شامل میشود.
این جنبه از فرهنگ ناموسپرستی تنها شامل زنانی که به هردلیلی همسر خود را از دست میدهند نیست، بلکه زنانی که از همسران خود طلاق میگیرند را هم شامل میشود.
این زنان پس از جدایی از همسر با محدودیتهای بسیار زیادی از سوی مردان و حتی زنان خانواده خود روبرو میشوند. در چنین شرایطی مردان خانواده، آن زن را به عنوان تهدیدی برای آبروی خانواده میدانند و از ترس آبرو و برای جلوگیری از رسوایی، بدن آن زن، روابط جنسی و حتی روابط اجتماعی و حضور او در اجتماع را به شدت کنترل میکنند. لازم به ذکر نیست که این محدودیتها همگی مختص به زنان میباشد و مردانی که همسران خود را از دست میدهند و یا متارکه میکنند، از سوی تمامی افراد خانواده، دوستان و آشنایان برای تسریع در ازدواج، تشویق میشوند.
نویسنده: سارا افراسیابی