مقاومت روزمره
در این مقاله موضوع به یاد فادیمه شاهیندال، روایت زیستن تحت خشونت و قتل به بهانه ناموس بررسی می کنیم:
«امروز اینجا دعوت شدهام تا تجربهام را به عنوان دختر مهاجری که در سوئد پرورش یافته با شما به اشتراک بگذارم. میخواهم از مشکلات زنان برای ایجاد تعادل بین انتظارات خانواده سنتی با جامعه آزاد سوئد بگویم. هنگامی که نوجوان بودم والدینم از من خواستند به ترکیه بروم تا با یکی از اقوامم ازدواج کنم؛ ازدواجی از پیش تعیین شده که بر خلاف رویاهای من به عنوان دختری بود که در جامعه سوئد بزرگ شده است. من امتناع کردم و چند سال بعد با مردی سوئدی آشنا شدم. ما خیلی مراقب بودیم که پدرم متوجه عشقمان نشود اما در نهایت او به رابطه پنهانی ما پی برد. پدرم مسئول حفظ شرافت خانواده است. او باید عفت زنان خانواده و باکرگی دخترانش را تا پیش از ازدواج تضمین کند. به علت عشقی که خلاف سنتهای خانواده بود مجبور شدم از اوپسالا فرار کنم؛ میدانستم اگر پیدایم کنند من را خواهند کشت».
این بخشی از سخنرانی فادیمه شاهیندال در پارلمان سوئد در نوامبر۲۰۰۱ بود؛ زنی که با آشکار کردن رنجهای زندگیاش به دنبال راهی بود تا زندگی دختران و زنان مهاجر دیگر را بهبود ببخشد. او از تجربه خود، از سنتهای خانواده و از تصمیمهای مردان طایفه درباره زنان گفت. زنانی را روایت کرد که اجازه ندارند برای خود تصمیم بگیرند؛ آنان “شرف” فامیل هستند و وظیفه مردان حفاظت از شرافت طایفه است. اما فادیمه نمیخواست تن به این قوانین سنتی بدهد. او میخواست راهش را انتخاب کند، شکستها و پیروزیهایش را رقم بزند و خودش را کشف کند. فادیمه چند ماه بعد از سخنرانی در پارلمان سوئد به بهانه حفظ ناموس توسط پدرش کشته شد.
فادیمه در سال ۱۹۷۵ در البستان از مناطق کردنشین ترکیه به دنیا آمد. از طایفه آنان افراد بسیاری به سوئد مهاجرت کردهاند؛ پدرش نیز به دنبال سایر اعضای طایفه به آنجا مهاجرت کرد. فادیمه هفت ساله بود که آنان در اوپسالای سوئد ساکن شدند؛ اوپسالا یکی از شهرهای مرکزی سوئد است، شهری تاریخی که چهارمین شهر بزرگ سوئد محسوب میشود. آنان زندگی در کشوری را آغاز کردند که یکی از ترویجدهندگان برابری جنسیتی است. در این کشور همه صرنظر از جنسیت حق دارند زندگی شغلی و خانوادگی خود را بسازند و بدون ترس از خشونت زندگی کنند. اما زندگی فادیمه برخلاف قوانین این کشور آزاد توسط خانواده محدود میشد. او در بچگی به شدت توسط خانوادهاش کنترل میشد. خانواده نگران بودند او مانند دیگر کودکان سوئد پرورش یابد، بنابراین تا حد امکان مانع معاشرت او با آنان میشدند. فادیمه حتی اجازه نداشت با بچههای سوئدی بازی کند و بعد از اتمام مدرسه باید فوری به خانه میآمد و به مادرش در کارهای خانه کمک میکرد.
وقتی نوجوان بود والدینش به او گفتند به ترکیه برود تا با یکی از اقوامش ازدواج کند؛ ازدواجی از پیش تعیین شده که توسط بزرگان قبیله و والدینش برنامهریزی شده بود. ازدواج فامیلی بخشی از سنت خانواده آنان بود. طایفه برای ازدواج افراد تصمیم میگیرد و زنان حق انتخاب شریک زندگی خود را ندارند. پدر، مادر و دو خواهر بزرگتر فادیمه با فامیل خود ازدواج کردند اما او نمیخواست این سنت را ادامه دهد. بنابراین از انجام این تصمیم امتناع کرد، زیرا او در سوئد بزرگ شده بود و از طریق تحصیل، رسانه و همکلاسیهای سوئدی با فرهنگ این جامعه و ارزشهایش آشنا شد و از آنها آموخت. میان آرزوهای او و خانوادهاش فرسنگها فاصله بود. فادیمه میخواست آزادیهای یک دختر سوئدی را داشته باشد و عشق زندگیاش را خودش انتخاب کند.
در سال ۱۹۹۶ فادیمه برای اولین بار پاتریک را ملاقات کرد. آشنایی آنان به عشقی عمیق ختم شد. پاتریک سوئدی بود و آشکار شدن این رابطه باعث ایجاد شرمساری در فامیل بود. بر اساس سنتهای خانواده، فادیمه باید تا زمان ازدواج باکره میماند و حق نداشت با مرد غریبهای معاشرت کند، وگرنه به شرافت خانواده لطمه میزد. فادیمه و پاتریک رابطه مخفی خود را آغاز کردند اما بعد از یکسال پدر فادیمه از رابطه آنان مطع شد. سرپیچی از سنتهای طایفه به زنان هزینه بیشتری تحمیل میکند.
پدر فادیمه با سایر اقوام خود قرار ملاقات گذاشت تا درباره این رسوایی تصمیم گیری کنند. رحمی شاهیندال، به عنوان رئیس خانواده مسئول عملکرد اشتباه دخترش بود. او همانطور که موظف است مراقب ناموس خانواده باشد، در این شرایط باید پاسخگوی سنتشکنی دخترش شود. فادیمه میتوانست الگوی دختران دیگر و باعث نافرمانی از سنتهای خانواده در آنان شود. مردان طایفه به دنبال راهی بودند تا نگذارند مقاومت فادیمه در دختران و زنان دیگر تکثیر شود. او باید درس عبرتی برای دیگران میشد. بر اساس تصمیم آنان، فادیمه باید کشته میشد تا شرف خانواده حفظ شود. آنان به مسعود برادر فادیمه دستور دادند تا او را بکشد. پسری که در آن زمان کمتر از ۱۸ سال سن داشت مامور کشتن خواهرش شد. فادیمه موضوع را با پلیس سوئد در میان گذاشت؛ آنان از این موضوع تعجب کردند و او را جدی نگرفتند. پلیس بدون درک مخاطرات به فادیمه پیشنهاد داد «با خانوادهات صحبت کن و به آنان بگو که باید طبق قوانین سوئد زندگی کنند». به باور پلیس، تهدید به مرگ فادیمه با گفتوگو حل میشود؛ اما سنتهای قبیله غیرقابل مذاکره است و نافرمانی عواقب سهمگینی به دنبال دارد.
فادیمه ماهها تلاش کرد تا بتواند پلیس را قانع کند جانش در خطر است اما موفق نشد. بنابراین، او تصمیم گرفت ماجرا را برای رسانهها تعریف کند. او امیدوار بود از طریق رسانهای شدن موضوع بتواند از خودش محافظت کند. او معتقد بود اگر موضوع به اطلاع عموم برسد، خانوادهاش برای صدمه زدن به او خطر نمیکنند. همچنین فادیمه میخواست آگاهی جامعه سوئد را درباره این مشکل که در خانوادههای مهاجر شدت بیشتری گرفته، افزایش دهد. او در مورد شرایط دختران کرد در سوئد و خشونت خانواده علیه آنان مصاحبه کرد. او علاوه بر آن یک مستند از زندگی خود ساخت. موضوع ادغام مهاجران با استانداردهای جامعه سوئد برای فادیمه دارای اهمیت بسیاری بود. او بارها به بحث ادغام مهاجران با جامعه سوئد و استانداردهای دوگانهای که این خانوادهها با آن روبرو هستند، پرداخت. همچنین او در سمیناری درباره ادغام که در پارلمان سوئد برگزار شد گفت: «اگر در سوئد به والدینم کمک میکردند تا بخشی از جامعه شوند، شاید این وضعیت قابل پیشگیری بود».
فادیمه درباره نگاه خانواده به خودش به عنوان لکه ننگ فامیل صحبت کرد و با اشاره به تهدیدهای مردان طایفه گفت: «به گفته خانوادهام، من با زندگی مانند یک سوئدی آبروی آنان را برده بودم. من کاری نابخشودنی انجام دادم که هرگز در خانواده ما دیده نشده بود. آنها باید ثابت میکردند از ناموس خود محافظت میکنند و این را به اطرافیان خود نشان میدادند. اقوام مرد من، تلفنی تهدیدم میکنند و میگویند: نمیتوانی از شر ما خلاص شوی، ما طبق سنت خود تصمیم گرفتهایم و برادرت را مامور کشتن تو کردهایم».
فادیمه سپس رو به نمایندگان مجلس کرد و گفت: «سیاستمداران عزیز، لطفا به دختران جوانی که در تضاد فرهنگی گرفتار شدهاند و به دلیل فشار سنت مجبور به زندگی دوگانه هستند، کمک کنید. پلیس من را جدی نگرفت، باور نکرد، فکر کرد داستانی ساختگی میگویم. به عنوان آخرین راه، از روزنامهها کمک خواستم و اینگونه زنده ماندم».
فادیمه مجبور شد اوپسالا را ترک کند و برای حفاظت از جان خود به شهر سونسوال مهاجرت کرد. او تحصیلات خود را در دانشگاه شروع کرد تا بتواند به عنوان مددکار اجتماعی مشغول به کار شود و کمکهایش را به دختران و زنان مهاجر مانند خودش بیشتر کند. فادیمه از خانواده طرد شده و تنها بود. حالا دیگر پاتریک و دوستانش خانواده جدید او بودند.
در مارچ ۱۹۹۸ پدر و برادر فادیمه تلاش کردند او را بکشند. او از آنان به دادگاه شکایت کرد؛ این اولین دادگاه در تاریخ اروپا درباره آزار زنان به بهانه حفظ ناموس بود که پدر و برادر فادیمه در آن محکوم شدند. برادرش بیرون دادگاه بر سر او فریاد کشید که او را خواهد کشت.
چند ماه بعد از آن اتفاق، فادیمه و پاتریک تصمیم به زندگی با یکدیگر گرفتند. آنان تصمیم داشتند به خانه جدیدشان نقل مکان کنند؛ اما یک روز قبل از شروع زندگی جدید در ژوئن ۱۹۹۸ پاتریک در تصادف رانندگی جان خود را از دست داد. فادیمه از لحاظ روحی به شدت تحت فشار بود. روزهای بسیار تلخی را میگذراند. از خانواده طرد شده بود و با مشکلات از دست دادن پاتریک دست و پنجه نرم میکرد.
فادیمه از طرف خانوادهاش تحت فشار بود که به فعالیت رسانهای ادامه ندهد. آنان همچنان او را تهدید میکردند. اما او هرگز تسلیم نشد و به فعالیت در حوزه خشونتهای اعمال شده علیه زنان به بهانه ناموس ادامه داد. فادیما صدای خود را بلندتر کرد؛ او رنج زنان مهاجر را فریاد میکشید. فادیمه در سخنرانی خود در پارلمان سوئد شجاعانه داستان زندگی خود را تعریف کرد. او امیدوار بود تلاشهایش بر زندگی زنان مهاجر دیگر تاثیرگذار باشد. مبارزه فادیمه نه تنها متوقف نشد، بلکه شدت بیشتری گرفت. او تبدیل به سمبل مبارزه با سنتهای طایفهای علیه زنان شد.
در ژانویه ۲۰۰۲، فادیمه میخواست برای یک دوره کارآموزی به کنیا برود. او تصمیم گرفت قبل از سفر به اوپسالا رفته و با خواهرها و مادرش خداحافظی کند. قرارشان در خانه یکی از خواهرها بود؛ آنها مراقب بودند پدر و برادرش از این دیدار مطلع نشوند. رحمی که شک کرده بود زنان خانواده برای دیدن فادیمه با یکدیگر قرار گذاشتند به خانه دخترش رفت. او زنگ خانه را به صدا درآورد اما آنان در خانه را باز نکردند زیرا از چشمی در رحمی را دیدند و با خاموش کردن لامپها وانمود کردند کسی در خانه نیست.
چند ساعت از دیدار دختران با یکدیگر و مادرشان گذشت و آنان تصور کردند رحمی به خانه برگشته است. ساعت حدود ده شب فادیمه لباسش را پوشید، با خانوادهاش خداحافظی کرد تا راهی سفر کنیا و فصل جدیدی از زندگیاش شود. وقتی از در خانه بیرون رفت با پدرش روبرو شد. مردی خشمگین که به موهای فادیمه چنگ زد و آن را در دستان خود پیچید. او در حالی که فریاد میزد “ای فاحشه کثیف” با دو گلوله فادیمه را کشت. پدرش بعدتر به پلیس گفت: «فادیمه فاحشه بود. مشکل اکنون حل شده است». هنگامی که فادیمه توسط پدرش کشته شد؛ پلیس به مرگ پاتریک هم مشکوک شد و پرونده تصادف او دوباره به جریان افتاد.
فادیمه را در فوریه ۲۰۰۲ پس از مراسمی در کلیسای جامع اوپسالا، در کنار پاتریک دفن کردند. او از دوستانش خواسته بود پس از مرگ در کنار معشوقش به خاک سپرده شود. مراسم تدفین او نشاندهنده ادامه مبارزهاش پس از مرگ بود؛ زیرا مراسم او بر عکس سنت مسلمانان در کلیسا برگزار شد و تابوتش بر دوش زنان تشییع شد. زنی که عکس بزرگی از فادیمه در دست داشت در جلوی تابوت حرکت کرد. تابوت پوشیده شده از گل مورد علاقه فادیمه، میخک سفید بود. تابوت او توسط زنان احاطه شده بود حالا دیگر او متعلق به زنان بود نه جامعه پدرسالاری که مرگ او را رقم زد.
رحمی شاهیندال هیچوقت از قتل فادیمه ابراز تاسف نکرد؛ او به خاطر قتل به حبس ابد محکوم شد. حکم حبس ابد او در سال ۲۰۱۵ توسط دادگاه به ۲۴ سال حبس تبدیل شد. رحمی پس از گذراندن دو سوم دوران محکومیتش در سال ۲۰۱۸ آزاد شد.
حمایت از زنان در برابر خشونت مبتنی بر جنسیت یک موضوع حقوق بشری است که اغلب در سطح جهانی نادیده گرفته میشود. در مقاله زنان جهان و زنکشی به این مطلب پرداخته ایم.